بی خوابی - ۲ -
.
... در حالی که شدیداً توی خماری کابوس ( یا رویا؟ ) شب قبل موندم، از خونه میزنم بیرون.
باید برم سر کار. اگه بخوام مختصر و مفید بگم، توی یکی از هفت روزنامه مُجاز حکومتی، نویسنده ام. خبرنگار نیستم، نه، در واقع توی بخش سرگرمی روزنامه مطلب مینویسم.
داستان کوتاه، جوک، جدول، سودوکو، چیستان و خیلی چیز های دیگه. خب، به هر حال مردم سرگرمی لازم دارن...
... سوار مترو میشم، مثل همیشه شلوغه. ای بابا؛ دولت ما خیلی دولت خوبیه، به فکر مردمه، ولی تنها بدی ای که داره، همین مترو های قدیمی و شلوغشه.
در حالی که بین مردم میلولم تا بتونم راهمو باز کنم، پچ پچ کردنشون رو میشنوم، دارن در مورد قانون جدید حرف میزنن: قانون بی خوابی.
برای مردم سؤاله که چرا دولت خوابیدن رو ممنوع کرده؟ راستش برای خودم هم سؤاله.
چیز های زیادی تا الان توسط دولت ممنوع شده، مثل بیرون رفتن در روز های مشخص، مسافرت رفتن بی دلیل یا گوش دادن به موسیقی در ملأ عام.
اما خواب؟ آخه چرا خواب؟ چرا خوابیدن باید ممنوع بشه؟ چمیدونم، لابد یه دلیلی داره دیگه...
وقتی چهرهٔ سالخورده و مهربان جناب «نخست وزیر» رو، در حالی که با شور و حرارت سخنرانی میکنه به یاد میارم، بی اختیار زیر لب میگم:« حتماً یه دلیل خوب داره...» آره، جناب نخست وزیر خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی آدم خوبیه.
بعضی ها بهش میگن دیکتاتور، ولی اون ها احمقن، اونا نمیدونن جناب نخست وزیر چقدر مهربونه...
... بالاخره میرسم به دفتر مرکزی روزنامه، محل کارم.
بعد از سلام و احوالپرسی با همکارهام، یکراست میرم توی اتاق کارم، و با یه عالمه کاغذ و ورقه و پوشه که روی میزم تلنبار شدن مواجه میشم.
میشینم پشت میز و یه نگاه به لیست کار میندازم، مخاطب های روزنامه یه عالمه درخواستی برامون فرستادن، و سردبیر هم بهم دستور داده که مثل همیشه بر اساس بیشترین درخواستی یه مطلب بنویسم.
و بیشترین درخواستی، طبق معمول، داستان های سکسی و شهوانیه. همش هم سکس خشن! ای بابا.
دیگه اینقدر داستان سکسی نوشتم که حالم داره بهم میخوره، ایدهی تازه ای هم براش ندارم.
ولی با بی حوصلگی شروع میکنم به نوشتن:
« روزی روزگاری خانمی بود که باسن
و سینه های به شدت بزرگی داشت...
و الی آخر...
وسط های کار، چشمم تقریباً داشت گرم میشد و چرتم میگرفت، اما به محض اینکه چشمام بسته شد، یک شوک الکتریکی شدید از صندلیم بهم وارد شد.
لعنتی! روی صندلی هامون سنسور و شوکر گذاشتن؟ آخه چرا؟ چرا در عرض یک روز خوابیدن به چنان جرمی تبدیل شده که به خاطرش همچین کاری کردن؟
درست در همین لحظه، انگار که ذهنم رو خونده باشن، صدایی از بلندگو پخش شد که:« توجه! توجه! تمامی کارمندان توجه کنند! هم اکنون، بیانیه ای از پیشوای بزرگ، جناب نخست وزیر خواهید شنید در مورد قانون بی خوابی! توجه کنید!»
با شنیدن این، خواب از سرم پرید...
| تا بعد |