Bitter story p1
خیلی وقت بود که پست نذاشته بودم
سر گذشت تلخ
•این داستان بر اثر واقعیت نوشته شده•
فلش بک:
19 July 1992
۱۹ تیر ۱۳۷۱
۲۹ شعبان ۱۴۱۳
"رور به دنیا آمدن"
در تاریخ ۱۹ جولای سال ۱۹۹۲ دختری در انگلستان به دنیا آمد.او از اول دختر نبود،بلکه پسر بود.او قبل از اینکه به دنیا بیاید به خاطر برخی دلایل تبدیل به دختر شد.
مادر او سر به دنیا آمدن دختر کوچولو در گذشت.خانواده اسم دختر را ژاکلین گذاشتند.بالاخره آنها جزو خانواده های سلطنتی بودند و باید اسم خوبی میذاشتند.دختر کوچولو واقعا زیبا بود.اون پوستی سفید به سفیدی ابر داشت و موهایی طلایی به درخشش آفتاب تابان.
۲ماه بعد
"روز باز کردن چشم"
ژاکلین بعد دوماه چشماش رو باز کرد.پدر و خواهر او دیدند که چشمان دختر کوچولو ابیست ابی به رنگ آبی آسمانی در روز های آفتابی بهاری.
۴سال بعد
دختر کوچولو حالا چهار سال سن داشت.او موهای طلاییش رو کوتاه کرده بود مثل موهای پسرا چون دوست داشت مثل پسرا باشه.پدربزرگ اون وقتی دید که ژاکلین کوچولو میخواد مثل پسرا باشه،به پسرش گفت:ژاکلین میخواد مثل پسرا باشه.جلوش رو نگیر و بهش کمک کن.اگرم نمیتونی بسپرش به من.من خودم بزرگش کنم مثل یه پسر.
پدر زیبا به حرف های پدرش گوش کرد و رو به زیبا گفت:اگه دوست داشته باشی میتونی بری پیش پدر بزرگ زندگی کنی.اون کمکت میکنه تا مثل پسرا باشی.
ژاکلین قبول کرد و رفت تا پیش پدر یزرگ زندگی کند.
۱سال بعد
ژاکلین الان مثل پسرا شده بود.موهای کوتاه مثل پسرا و حتی لباس هاش و تیپ و همه چیزش پسرونه بود.
اواسط زمستون بود و موقع چیدن پرتقال های باغشون رسیده بود.ژاکلین به همراه پدربزرگ به باغ رفت.وقتی آنها رسیدند....
¹⁴⁶⁰کاراکتر
دوست داشتین؟
ادامه بدم؟