پری دریایی من 🧜🏻♀️ p18
بچه ها از حمایتتون راضی نیستم از لایک هاتون راضی ام ولی کامنت ها نه بازدید ها زیادن وای کانت هانه اگه از رمانم راضی نیستین چرا میخونیش؟ و اگه از رمان من خوشتون اومده چچرا کامنت نمیدید؟ اگه بخواید رمانم رو ادامه نمیدم 🤧💔😔
از زبان مرینت
یواشکی رفتیم داخل قصر
مرینت: خب ببین لوکا تو باید اینکارو کنی؛ اول توی یکی از اتاق ها پیش یکی بخواب و بعد برو بیرون بدون اینکه کسی بفهمه وقتی خورشید کاملا طلوع کرد بیا اینجا بعد آلیا هم یه چیز هایی میگه و بعد پدرم راضی میشه که توهم اینجا بمونی، راستی یادت باشه وقتی رفتی بیرون زید دور نشیا ممکنه قم بشی چون دریا بزرگه.
لوکا: باشه حله. فقط پیش کی و کجا بخوابم؟؟
آدرین: اگه بخوای میتونی تو اتاق من و پیش من بخوابی
لوکا: پیش شما؟ این باعث افتخاره که پیش شاهزاده میخوابم
آدرین: پس دنبالم بیا
لوکا: باشه
و بعد اون دوتا رفتن بخثابن و منو نینو و آلیا و اما موندیم
نینو: آلیا بیا ماهم بریم بخوابیم
آلیا: اومدم
بعد از رفتن اونا فقط منو اما موندیم
اما: ابجی گلم عزیزم
مرینت: بله فکر کنم دوباره ازم یه چیزی میخوای؟!! خب بگو
اما: میشه امظب پیش تو بخوابم
مرینت: پیش من؟ باشه
و بعد ما دو تا رفتیم باهم خوابیدیم
صبح شد نشستیم و داشتیم صبحونه میخوردیم که یکی در زد فکر کنم لوکا بود نینو در رو باز کرد و تعجب کرده بود ولی چرا؟؟ بعد پرید بغل لوکا منم شوکه شده بودم لوکا هم همینطور
تام: نینو پسرم این کیه؟(فقط دو هفته اینجا موندن حالا چرا شده پسر؟؟)
آلیا: خب اون قبلا دوست ما بود ولی تو یه حادثه ای گمش کردیم و فکر کردیم دیگه مرده! ولی الان اون برگشته
آدرین هم با شنیدن این حرف پرید بغل لوکا
تام: خب اسمت چیه؟
لوکا: اسم من لوکاست
تام: پس اگه بخوای میتونی اینجا بمونی بعدش بقیه اینجا و شهر مارو بهت نشون میدن
لوکا: ممنون از لطفتون
مرینت: میگم همتون بیاین اینجا
همگی (به جز تام همون پدر مرینت): باشه
مرینت: پس نقشه آلیا این بود
آلیا: اره شب به نینو هم گفتم
اما: حداقل به ما خو اطلاعی میدادین
لوکا: منم با اما موافقم
نینو: دیگه نشد اطلاعی بدیم شما هم ناراحت نشین
آدرین: میگم بهتر نیس اینجا رو به لوکا نشون بدیم؟؟
مرینت: باشه
از زبان آدرین
همه جارو به لوکا نشوپ دادیم انگار خیلی از اینجا خوشش اومده بود.
بعد از نشون دادن، برگشتیم
شب شد همه رفتن اتاقشون منم همینطور که مرینت اومد داخل اتاقم انگار دستش کتاب بود.
آدرین: سلام
مرینت: سلام
آدرین: کاری داشتی؟
مرینت: میخواستم یه سوالی بپرسم و ازت خواهظی دارم
آدرین: بگو میشنوم
مرینت: خب ببین میخواستم بگم تو به این پسره لوکا اعتماد داری!؟ و اینکه ازت میخوام این کتاب رو واسم بخونی مادرم قبل خواب همیشه کتاب واسم میخوند دلم براش تنگ شده بود گفتم بهت بگم اینو واسم بخونی
آدرین: خب معلومه که بهش اعتماد دارم؛ پسگفتی اینو واست بخونم خب چرا به اما نگفتی؟
مرینت: اون خوابیده بود
آدرین: پس که اینطور پس بیا واست بخونم
مرینت: میشه دراز بکشیم؟
آدرین: چرا که نه
دراز کشیدیم و منم شروع کردم به خوندنش که متوجه شدم مرینت همونجور که دراز کشیده سرشو گذاشته رو سینم و خوابش برده. چه ناز خوابیده بود.
دستی به مو هاش زدم و نوازشش کردم و روشپتو انداختم (ببینم تو دریا هم پتو هس؟ واس بهتر کردن رمان اینو نوشتم)
و خودمم پیشش خوابیدم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2926 کاراکتر
اگه بخواید رمانم رو ادامه نمیدم و اگه عمایت ها بیشتر شه ادامه میدم 💔❤😔
پارت بعدی هیچ شرطی نداره
بای 👋🏻