بره ی ناقلای من پارت 22
سلام بر همگی!
خب هیچ حرفی ندارم که بزنم برای همین سری میریم برای پارت!
ادامه ی پارت قبلی...
با نشستن لب های آدرین روی لب هام با چشمای گرد بهش نگاه کردم!
این بوسهشم با زور بود من رضایتی نداشتم!
دستم رو روی سینهش گذاشتم تا هلش بدم اما از جاش تکون نخورد با این کاری که کرد اشکام گونهمو نوازش کردن یاد اولین بوسهش شدم حتی...بوسهای که به لایلا زد اون صحنه رو هیچ وقت یادم نمیره هیچ وقتم پاک نمیشه!
آدرین ازم یکم فاصله گرفت و با تعجب بهم نگاه کرد و دستش رو روی گونههام گذاشت و اشکام رو پاک کرد و گفت:
آدرین:چی شده مرینت؟
من:تو همیشه زورگویی اصلا من شوهر دارم ازدواج کردم !
آدرین با عصبانیت به من نگاهم کرد و گفت:
آدرین:ازش طلاق میگیری کاری داره؟
من:طلاق بگیرم که چی؟
آدرین بی توجه به من سرشون نزدیک به موهام کرد و عمیق بو کشید و آروم گفت:
آدرین:دلم برای عطر موهات تنگ شده بود!
من:آدرین شنیدی من چی گفتم؟
آدرین بی توجه به من به کارش ادامه داد دروغ چرا منم دلم برای تنگ شده بود!
آدرین:که بیا پیش من زندگی کنی!
با پوزخند گفتم:
من:بیا که چی منو کتک بزنی زور بهم بگی...نکنه هنوز نتونستی لایلا رو به دست بیاری و به من نیاز داری؟
آدرین:نه به خاطر هیچ کدوم از اینا نیومدم!
آدرین هل دادم که یکم عقب رفت و با عصبانیت نگاهش کردم و در اتاق رو باز کردم و رفتم بیرون سری پا تند کردم و رفتم داخل اتاقم و در هم قفل کردم از آدرین همهچی بعید بود!
روی تخت نشستم و از ذوق اشکام جاری شد آدرین عاشقمه بلاخره بعد مدتها!
چی از این بهتر؟
اشکام رو پاک کردم و با ذوق خاصی روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم!
از زبان آدرین: Adrin
باورم نمیشه عشقمو به مرینت لو دادم!
واقعا دل تنگش بودم !
*****
با صدای جیغ آشنایی از خواب بلند شدم
نه..نه این صدای جیغ مظلومانه ی مرینته!
از تخت پایین اومدم و سری رفتم داخل حیاط که دیدم لوکا داره به زور مرینت رو با خودش میبره !
عصبانی شده و به سمت لوکا خیز ور داشتم و یه مشت به گونهش زدم که دست مرینت رو ول کرد و افتاد زمین!
روی سینهش نشستم و تا جون داشت زدمش!
بلاخره با زور از اونجا کنار رفتم و چشمم به مرینت خورد افتاده بود زمین و از سرش خون میومد!
نه نه این امکان نداره!
سری سرشو گرفتم بین دستام که دستام خونی شد!
دیوونه شدم و سرش رو تکون دادم و بلند رو بهش گفتم:
من:مرینت مرینتتت به خدا چیزیت بشه میکشمت با دستای خودم تو نباید چیزیت بشه !
بدون توجه به نگاهای بابا و مامانش مرینت رو بغل کردم و از حیاط بیرون اومدم و سوار ماشینش کردم و خودمم سوار ماشین شدم بدون توجه به باباش با اینکه با بهونه ی ماشینم خرابه اینجا اومده بودم!
با سرعت بیمارستان بردمش و بغلش کردم که پرستار ها برانکارد رو آوردن و مرینت رو اونجا گذاشتم و بردنش اتاق عمل!
روی صندلی اونجا تشستم و آرنجمو روی زانوهام گذاشتم و سرمو بین دستام گرفتم و به نقطه ی کوری نگاه کردم مرینت نباید چیزیش بشه من تازه به دستش آوردم نمیخوام از دستش بدم!
اشکام جاری شد!
کی گفته مردا گریه نمیکنن؟
به نظر گریه فقط برای مرداست!
همینجوری که اشک میریختم بابا و مامان مزینت اومدن و مامانش همونطور که گریه میکرد رو به من گفت:
مامان مرینت:دخترم کجاست خوبه حالش؟
من:نمیدونم نمیدونم بردنش اتاق عمل!
همون موقعه پرستاری از اتاق عمل اومد که سری رفتم پیشش و گفتم:
من:خانم پرستار چطوره حالش؟
پرستار:میبریمش ISU ایشون رفتن کما چون ضربه ی بدی به سرشون خورد!
با بهت و تعجب به نقطه ی کوری نگاه کردم یهنی چی آخه رفته داخل کماا؟
من لوکا رو میکشم مرینت خوب بشه با دستای خودم میکشمش!
مرینت از اتاق عمل بیرون آوردن و منتقل به ISU کردن!
دو روز بعد...
یه دستهگل خریدم و به بیمارستان رفتم مامان و باباش نبودن یعنی من مجبورشون کردم که برن خونه استراحت کنن!
رفتم داخل بیمارستان و از دکترش اجازه داد برم داخل اتاق!
رفتم داخل اتاق و روی صندلی کنار تخت نشستم و گفتم:
من:خوبی عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده ها خیلی دلم برای عطر موهات خیلی تنگ شده!من آدم ظالمی هستم اما از اون موقعی که عاشقت شدم دیگه کتکت نمیزنم و تحقیرت نمیکنم این دسته گلم برای توعه رز صورتی همون که تو دوست داری!
گل رو روی میز گذاشتم و داشتم از اتاق میرفتم بیرون که صدای بوقی رو شنیدم برگشتم که دیدم خط صافی رو مانیتور افتاده نه نه نباید این اتفاق بیوفته!
از اتلق سری بیرون زدم و با عربده گفتم:
من:کمک کمک پرستاررر!
پرستار و دکتر مرینت اومدن و داخل اتاق رفتم که سری دستگاه شک رو آماده کردن اولیش...دومیش...سومیش....چهارمیش....
پایان...
جای فوق العاده حساس تموم کردم پس سری به شرط برسونید که پارت رو بدم
110کامنت و 51لایک