مغزی پر از فکر و خیال ( پارت ۱۱)
چه بچه خوبیم زود زود پارت میدم🗿🚬😔
از زبان ادرین
حال ولش کن دیدم که دیدم خب که چی ( چی چی رو ولش کن آخه اسکل) رو مبل نشستم که گوشیم زنگ خورد یه شماره ناشناس بود جواب دادم
من: الو بفرمایید!
دختره پشت گوشی: سلام خوبی آدرینم
من: بازم تو زرتو بزن
دختره پشت گوشی: این چه وضعه حرف زدن با منه ادرین
من: خفه شو لایلا
(اون دختره پشت گوشی لایلا بود از این به بعد مینویسم لایلا)
لایلا: یه مهمونی گرفته سوفی میایی عشقم
من:اولا به من نگو عشقم
لایلا: حالا بگو میایی یا نه
من: بزار فک کنم خواستم میام
بدون هیچ خداحافظی قطع کردم دیگه تحملم داشت تموم میشد بدو بدو رفتم تو اتاق مرینت
من: آماده شو بهترین لباست رو بپوش میخوایم بریم مهمونی
مرینت: خیلی خب باشه
بعد رفتم اتاق خودم
از زبان مرینت
بخدا این حوصله داره دوباره باید بریم دوباره باس سوار جج.ججک.جک ای بابل قاطی کردم جت بشیم
توی کمد رو نگاه کردم یه لباس مشکی خیلی یاده ولی خوشگل بودش اون برداشتم و پوشیدم
(عکس لباس)
با اینکه مهمونی بود ولی برای من عزاداری بود برای همین اینو پوشیدم
(مدل مو مرینت )
مدل مو ام رو یه چیزه خیلی ساده درست کردم رفتم پیش اتاق ادرین در زدم که گفت: کیه کارتو از همونجا بگو
من: آماده شدم
ادرین: تو حال منتظر باش
( لباس ادرین )
اومدش پایین
ادرین: لباس روشن تر و خوشگل تری نداشتی
منم برای اینکه تنبیه نشم
گفتم: نه روشن ترش همین بود
شتت سوتی دادم ادرین نگاهی بهم انداخت و رفت منم پشت سرش راه افتادم سوار جت شدیم دیگه ترسی از جت نداشتم خیلی خونسرد به پنجره نگاه میکردم دوباره یاد روزای غمگینم افتادم یدونه قطره اشک از چشمام افتاد ولی ادرین متوجه نشد چون خوابش برده بود چرا؟ چرا وقتی سوار چیزی میشم یاد اون خاطرات میفتم یه یاد اون خاطرات یه قطره دیگه هم افتاد همون دو قطره اشک تبدیل به یه گریه شدن آروم و بی صدا گریه میکردم همینطوری که گریه میکردم چشمام کم کن گرم خواب شد
و تمام شاید پارت بعد یدونه منوده باشه به پارت اخر