Reality👩🏻‍⚕️p19🧑🏼‍⚕️

S.k S.k S.k · 1402/11/22 13:59 · خواندن 8 دقیقه

سلام من اومدم با پارت جدید خب اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و لایک کنید چون اگه نخوندید  نمیفهمید جریان چیه خب حالا میتونید برید ادامه‌ مطلب♥️♥️

شروع پارت جدید ادامه پارت 19


از زبون مرینت : 

بعد بازی و خوشگذرانی آدرین و نینو رفتن خونه هاشون و من و آلیا هم با خستگی زیاد مستقیما رفتیم بخوابیم  .

صبح زود بیدار شدم دست و صورتم شستم و بعد صبحونه  رفتم بيمارستان 

هنوز خستگی دیروز رو تنم بود با همون خستگی رفتم سراغ بیمارا 

بعد از کلی کار کردن رفتم اتاق استراحت داشتیم با بقیه استراحت می کردیم که باز شلوغی آلیا گل کرد و اومد گیره سرم رو از موهام جدا کرد و تموم موهام بهم ریخت و باز شد و بعد شروع کرد به فرار کردن منم به اجبار پشت سرش دویدم بالاخره بعد چند دقیقه دویدن متوجه نگاهای خیره بقیه شد و گیرم رو پس داد .

منم بعد از پس گرفتن گیره دنبال آینه میگشتم که بالاخره یاد آینه دستشویی عمومی افتادم رفتم  تو که موهامو ببندم ؛ داشتم موهامو می بستم که صدای گریه ای رو شنیدم نمیدونم انگار صدای گریه ی نوزاد بود . 

ولی توجهی نکردم به بستن و مرتب کردن موهام ادامه دادم ولی بازم همون صدای گریه توجهمو جلب کرد. 

رفتم سراغ تک تک دستشویی ها و تک تک در همشون رو زدم باز کردم و در نهایت رسیدم به آخرین دستشویی انگار صدا از این دستشویی می اومد که دیدم بله ی نوزادی روی زمین دستشویی رها شده و پارچه ای دورش پیچیده شده .
سریع اون به بغلم گرفتم واز در خارج شدم وقتی آلیا اون نوزاد دید بهش گفتم: برو اگراست صدا کن منم این نوزاد ببرم اورژانس.

آلیا هم گفت : باشه حله ؛  برو زود باش . 

منم زود بردم اورژانس و پارچه ای که دورش پیچیده شده بود رو ازش  جدا کردم خوشبختانه خودش آسیب ندیده بود ولی تب خیلی زیادی داشت من قبل اینکه اگراست بیاد معاینه اش کردم قلبش خیلی آروم و ضعیف میزد هر لحظه ممکن بود قلبش به ایسته .
بعد معاینه کامل دم و دستگاه لازم رو بهش وصل کردم که دیدم قلبش وایساد سعی کردم با دو تا انگشت شستم ماساژ قلبی بدم چند بار این کار کردم ولی کم کم داشت گریه ام می‌گرفت آخه این بچه چه گناهی کرده که اینجوری رها شده به زور داشتم ادامه میدادم که اگراست اومد . از بازوم منو کشید به عقب و گفت : نگران نباش ما دوباره  برش می‌گردونیم به زندگی .

بعد چند دقیقه تلاش بالاخره ضربان قلبش به حالت اولیه برگشته بود .

(بعد چند ساعت ) 
از زبون مرینت : 

بعد معاینه کامل و جراحی کوچک حالش تقریبا خوب شده و الان هم تو دستگاه قرار داره و منم داشتم از پشت پنجره اتاق بهش نگاه می کردم که اگراست اومد پیشم .

( شروع مکالمه‌ ) 

آدرین :  خوبی الان ؟؟ 

اِما  : آره بهترم .

آدرین : چرا داری هنوزم گریه میکنی ؟؟

اِما : چون دلم براش خیلی می سوزه  ؛ میدونی چرا ؟؟ 

آدرین : راستش ی فکرایی دارم ؛ اما تو  جواب چرا اش رو بگی بهتره 
 
اِما : چون اون  تو این دنیا هیچ گناهی  نکرده ولی اونو ی مشت احمق اینجوری رهاش کردن .
الان میدونی این اگه بره پرورشگاه چه زجر هایی میکشه ؟؟ 
اگه بره پرورشگاه میدونی بقیه مسخره اش میکنن ؟؟ 

اگه بره پرورشگاه ممکنه ی آدم تنها یا ی آدم عقده ای به بار بیاد؟؟؟

اگه بره پرورشگاه تا آخر عمرش تو حسرت پدر مادر و ی خانواده می مونه .
و همیشه خودش مقصر میدونه ؛ و اون هیچوقت قرار نیست که بفهمه چقدر میتونه آدم با ارزشی باشه اون همیشه فکر میکنه چقدر آدم پست و بی ارزشی هست .


آدرین : واو واقعا من به اینجا هاش فکر نکرده بودم .

اِما : فکر کنم همونایی که اونو رها کردند هم اینو نمیدونستن اگه می‌دونستن اینجوری رهاش نمیکردن واقعا من نمیفهمم چرا رهاش میکنی از اولش س. ق . ط  کن بره دیگه بهتر از اینکه به دنیاش بیاری و اینطوری رهاش کنی .

آدرین : حق با توئه منم بعضی وقت ها این آدم هایی لعنتی رو نمی‌فهمم. 

مثلا چرا خیانت میکنن ؟؟ 

چرا قتل انجام میدن ؟؟؟

چرا همدیگر رها میکنن ؟؟

چرا نوزاد بی گناه رو رها میکنن ؟؟؟

چرا های زیادی وجود داره که من جوابش نمیدونم اگه تو میدونی حداقل تو بگو. 

 

اِما : منم نمیدونم اگه میدونستم حتما بهتون میگفتم . 

میگم نمیشه این نوزاد ما  نگه اش داریم  ؟؟؟ 

آدرین : شرمنده نمیشه باید اونو تحویل پرورشگاه بدیم ؛

اِما : چرا نمیتونیم ؟؟

آدرین :  نمیتونیم نگه اش داریم چون این غیر قانونیه باید اول بره پرورشگاه و بعد ی زوجی که ازدواج کردن و شرایط مالی خوبی دارن اونو به فرزندی قبول کنن .

اِما : میگم نمیشه ما نقش ی زوج بازی کنیم ؟؟  یا هم آلیا و نینو نقش ی زوج بازی کنن ؟؟ و بعد به فرزندی قبول کنیم ؟؟ 

آدرین : نه نمیشه این ی دروغ محسوب میشه و من از دروغ  متنفرم و بازم غیر قانونیه .

فکر کنم تو عاشق کار های غیر قانونی هستی 😑 

اِما : نه عاشق کار های غیر قانونی نیستم فقط نمیخوام این نوزاد بره پرورشگاه ؛ انگاری بهش عادت کردم .

آدرین : منم کمی بهش عادت کردم قیافه با نمکی داره .

میگم نظرت چیه بریم از نزدیک بینیمش؟؟ 

اِما با چشمایی که توش از خوشحالی برق میزنه میگه : آره آره آره .

آدرین : فکر نمیکردم اینقدر خوشحال بشی اگه میدونستم زودتر پیشنهاد میدادم .

(داخل اتاق )

اِما  :  میتونم الان بغلش کنم ؟؟ فکر کنم حالش خوب شده چون چشماشو باز کرده .

آدرین : آره میتونی  .


اِما : وای چه خوشگله مطمئنم تو آینده دختر خوشگلی میشی خانم کوچولو  .

آدرین : منم همینطور فکر میکنم قراره دختره خوشگلی بشه ؛  امیدوارم بخت اش هم مثل خودش خوش و خوب باشه .

اِما : امیدوارم  .

( نوزاد  شروع به گریه کردن میکنه ) 

فقط چرا الان داره گریه میکنه ؟؟ 


آدرین  : فکر کنم گشنه اشه .

اِما : به شیر نیاز داره آره؟؟

آدرین : تو میتونی ؟؟ 

اِما : من ؟؟؟ شوخی میکنی دیگه من نزاییدم که 😑 

آدرین با خنده : بابام شوخی کردم فقط میخواستم بگم که تو میتونی از بخش زنان از زنایی که تازه زایمان کردن شیر بگیری و بیاری بدیم به این بچه .

اِما :  آهان فکر خوبیه بسپارش به من  من حلش میکنم .

آدرین : باشه تو برو شیر پیدا کن منم ساکت اش کنم .

(اتمام مکالمه )

از زبون مرینت : 

رفتم بخش زنان و به تک تک اتاق ها مراجعه کردم ولی کسی قبول نمی‌کرد ؛ چقدر بی رحم هستن اینا نچ نچ ،  داشتم ناامید میشدم که ی اتاق دیگه رو دیدم و در زدم و وارد شدم با ی خانم مهربون و خوش قلبی مواجه شدم که کمی چهره اش غمگین بود .
که وقتی منو دید گفت : ببخشید قراره کی ترخیص بشم ؟؟

منم گفتم : نمیدونم راستش بخوایین من دکتر این بخش نیستم  فقط اومدم ازتون ی خواهشی بکنم .

گفت : امم چه خواهشی ؟؟

بعد گفتم  : اگه میشه اول اسمتون بگید تا من راحت تر شما رو مورد خطابم قرار بدم 

که گفت : اسمم کایلی هست .

گفتم : خوشبختم خانم کایلی .

بعد اینکه تموم ماجرا رو تعریف کردم اونم شروع کرد به صحبت کردن گفت : میدونی اتفاقا منم دیروز زایمان کردم و بدبختانه دیروز یکی از دو قلو هامو از دست دادم من الان بابت اینکه دخترم رو از دست دادم ناراحت ام و بابت وجود پسرم شکر گزارم فکر کنم اگه اون بیارید اینجا من و همسرم شاید بتونیم به عنوان فرزند خودمون قبول کنیم به جای دختر مرده مون بزاریم میتونی اونو به اینجا بیاری ؟؟؟ 

با خوشحالی گفتم :   اتفاقا میتونم این منو خیلی خوشحال میکنه .

گفت : پس لطفا زود بیارینش که من تحمل اش ندارم .

( بعد چند دقیقه )

شروع مکالمه : 

کایلی : واو چه دختره خوشگلی مگه نه جان ؟؟ 

جان : آره خیلی خوشگله 

اِما : میتونید به فرزندی قبول کنید ؟؟

آدرین آروم میگه : اِما بزار خودشون تصمیم بگیرن .

اِما هم آروم جواب میده : من فقط سوال پرسیدم .

کایلی : چرا که نه ما میتونیم به جای دختر مون بزاریم ؛ این ی معجزه است مگه نه ؟؟

اِما : آره این ی معجزه است که آدمایی مثل شما هنوزم وجود دارن و با تموم مهربونی هاش نمیزارن ی بچه یتیم به بار بیاد . 

کایلی : این نظر لطف تو هست من مطمئنم شما دو تا پدر و مادر خوبی برای بچه هاتون میشد .

آدرین و اِما : ما فقط ی همکاریم همین  .

کایلی : اَما احساسات من و چشمان شما اینو نمیگه .

جان : هیچوقت کایلی در این مورد اشتباه نمیکنه مطمئنم شما ی روزی زوج خواهید شد .

آدرین و اِما سرخ میشن میگن : بگذریم 

آدرین : خب پس شما کار های قانونیش رو انجام بدید و اینکه هنوز کامل خوب نشده اگه میشه چند روز هم تو بیمارستان بمونه بعد ببرید خونه  حله ؟؟

کایلی : بله حله ؛ ممنونم ازتون .

اِما : منم از شما بابت اینکه  این دختر کوچولو ناز رو به فرزندی قبول کردین ممنونم  . و اینکه میشه بگید اسمش چی می زارید؟؟ 

کایلی : امم نمیدونم فکر کنم مرینت بزاریم خوبه نظرت چیه جان ؟؟ 

جان  : آره مرینت خوبه اَما بزار نظر دکترا هم بپرسیم نظر شما چیه؟؟

اِما : امم نمیدونم راستش. 

آدرین : بنظرم خیلی خوبه ؛ چون منم این اسم رو خیلی دوست دارم یکی از اسم های کمیاب هست امیدوارم اسم همسر منم مرینت باشه و اینکه  این کوچولو مانند دریا زیباست و داخل چشماش مانند دریا موج داره واقعا معنی اسمش با خودش یکیه همین باشه .

جان و کایلی  : حله پس به خانواده ما خوش اومدی مرینت کوچولو .

آدرین آروم میگه : بریم ؟؟؟

اِما هم میگه : آره بریم ؛ مشکل حل شد

.........................................

8400 کاراکتر 

خب اینم آخرین پارت تعطیلات بود پارت بعد 

با شرط ۴۰ لایک و ۹۰ کامنت و اگه پنجشنبه بشه خواهم داد ♥️♥️♥️