رمان جابه‌جایی پارت ۱۶

Witch Witch Witch · 1402/11/22 13:53 · خواندن 2 دقیقه

نظر سنجی : بنظرتون آدرین به مرینت زودبرسه یا من از زجر دادن شما لذت ببرم؟ 

اگه پارت های قبلی رو نخوندین ، بخونید و نظر بدین ❣️

آفتاب درحال طلوع بود ، ساعت آقای گابریل به صدا در آمد و زنگ زد 
یک بار 
دو بار 
سه بار 
دست آخر آقای گابریل با ناراحتی بلند شد و آنرا خاموش کرد ، دلش نمی‌خواست چشم بگشاید 
البته نه اینکه از زندگی دست کشیده باشد ، فکر میکرد اگر دیرتر بیدار شود امروز هم دیرتر شروع میشود 
با ناراحتی از روی تخت بلد شد و پشت پنجره قرار گرفت

چطوری می‌توانست به مرینت بگوید امروز روز آخری است که آنها باهم می‌توانند داشته باشند ؟ 
دستش را میان موهای خاکستری اش فرو برد ، دلتنگ آدرین بود ، دوست داشت زودتر اورا ببیند که اینبار دست هایش قوی تر و فرز تر شدند 
اما باز هم حس دلتنگی برای مرینت که شور و شوق را به آنجا هدیه کرده بود در دلش پیدا بود 


گنجشکی پشت پنجره نشست و مرینت لبخند زد ، سرش را سمت گنجشک کج کرد و سپس موهایش را بست ، مدل ساده و تقریبا آزادی را برای موهایش انتخاب کرده بود 


اندکی از موهایش مانند تاجی پشت سرش بافته شده بودند و بقیه ی موهایش رها و آزاد بودند 
مرینت از پشت میز بلند شد و با خوشحالی سمت آشپزخانه رفت 


آقای گابریل پشت اجاق گاز ایستاده بود ، بوی ژامبون و سوسیس آشپزخانه را پر کرده بود ، شکم مرینت قاروقوری کرد و به اصطلاحی ورود خود را اعلام کرد 


آقای گابریل خندید « صبح بخیر مرینت »
مرینت لبخند زد و نزدیک اجاق رفت « سلام»
آقای گابریل نگاهی به ظاهر آراسته ی مرینت مرد و سپس به کار خود ادامه داد ، او سوسیس هارا از سمتی به سمت دیگر غلط میداد ، سوسیس ها مانند قو هایی آرام بر روی دریاچه ی روغن شناور بودند و می‌رقصیدند ، روغن داغ هم جلزو‌ ولز میکرد و صدا میداد

آقای گابریل ماهیتابه را برداشت و به سمت میز برد 
تخم مرغ، نان تست و آب پرتقال روی میز چشمک می‌زدند

 

مرینت پشت میز نسشت « درواقع درست کردن صبحونه وظیفه ی من بود ، ممنون »
_« خواهش میکنم ، گفتم حالا که امروز روز آخـ...» آقای گابریل حرف خود را در سینه فرو برد ، مرینت متوجه ی فرو رفتگی حرف آقای گابریل نشد 
او تکه ای از ژامبون و تخم مرغ را داخل نان تست گذاشت و به دست گرفت « ادامه ی حرفتون رو نمیگید ؟» 
آقای گابریل لبخندی مصنوعی تحویل داد و گفت « حالا باشه بعد صبحانه ....میگم !!»
مرینت به چشمان خاکستری و غم زده ی آقای گابریل نگاه کرد و لقمه اش را گاز زد 
_«مرینت , من بعد از صبحانه باید برم جایی » 
مرینت با حرکت سرش به آقای گابریل نشان داد که حرف اورا شنیده است 
سپس به سمت لیوان آب پرتقالش دست برد
 


امیدوارم از این پارت لذت برده باشید 

با کاور جدید مون آشنا بشید 😁

بنظرتون حالا که مرینت و آدرین دارن برمی‌گردن قرارها چطور باهم آشنا میشن؟