Prince icy🤍 13
بچه ها به پیر به پیغمبر وقت نداشتم پارت بدم انقدر تو کامنتا نگید کی پارت میدی 😐
_________________________________________
------------------------------------------------------------------
فردا صبح از زبان دیاکو
از خواب بلند شدم لباسم رو عوض کردم و رفتم بیرون
تا کمی درباره مکان های دیدنی اینجا پرس و جو کنم
رفتم پایین و به سمت میزپیشخوان رفتم
زن : سلام
من : سلام ببخشید میخواستم درباره....
زن : درباره کلاب ها ؟ اینجا پره عزیزم خودم یکی بلدم
من : رستوران ها و مکان های دیدنی منظورم بود
زن : اها خب اینجا رستوران های خوبی داره میتونم بهت نشون بدم باهم کلی خوش بگرونیم
( دوستان زنه جینده است ☠️ )
من : خانوم آدرس میدی یا برم جای دیگه
زن : باشه حالا چرا عصبانی میشی
این زنه روانیه به جان خودم از میز پیشخوان فاصله گرفتم و دیدم رندال لیا و آریانا هم اومدن پایین
رندال : صبح بخیر
من : صبح بخیر
قیافه آریانا کمی گرفته نمیدونم از خواب بیدار شده
یا چیز دیگست
من : خب امروز کجا بریم ؟
رندال : لب ساحل چطوره ؟
لیا: موافقم
من : منم
آریانا: شما برین من یکمی سرم درد میکنه
آریانا به سمت پله ها رفت و از ما دور شد
لیا : دیاکو چه شکری خوردی ؟
من : هیچی به من چه اون سرش درد میکنه
لیا: خب کشمکش اون داره الکی میگه
من : عه چرا
لیا یک دستی زد تو سرش و گفت: خب وقتی تو داری با اون پیشخوان لاس میزنی میخوای ناراحت نشه ؟
با حرفش جا خوردم و گفتم: من اینکارو نکردم
من داشتم درباره مکان های دیدنی اینجا ازش سوال میکردم ولی اون هی چرت و پرت میگفت
به من چه شما خانوما چپه میفهمید
رندال: حالا باید بری ازش دلش در بیاری
من: چرا باید کاری نکردم رو از دل کسی در بیارم ؟
لیا: میگم برو دیگه چقدر حرف میزنی
قیافم به حالت پوکر در آمد زیرلب پوفی کشیدم
و از پله ها رفتم و رفتم داخل اتاق دیدم آریانا
روی تخت دراز کشیده و قیافه ناراحت به خودش گرفته
آریانا: کارت درست نبود
من : اونجوری که تو فکر میکنی نیست من داشتم ازش درباره مکان های دیدنی اینجا سوال میکردم
اون مزخزف میگفت به من چه آخه عزیزم
آریانا: از کجا بدونم ؟
من : دیگه این بستگی به خودت داره که به من اعتماد داری یا نه
آریانا: تو آزدواج کردی نباید با زنا دیگه لاس بزنی
( تا دو دقیقه پیش دیاکو به کدفشم نبود حالا خانوم شده 🤣 )
ای خدا حرف تو مخ این دختر نمیره چرا
من : میگم اینکارو نکردم چرا گوش نمیدی ای بابا
من چه این حلقه دستم باشه چه قبلش از این غلطا نکردم و نمیکنم خیالت راحت شدی ؟
آریانا: کمی ( با ناراحتی)
به سمتش رفتم و دستشو گرفتم
من : کسی قرار نیست منو طور کنه اوکی ؟
آریانا: باشه ولی من باید اون زنه رو بکشم ( با لحن شیطانی)
خنده ای کردم و گفتم: نخیر بیا بریم ساحل قاتل نشو
از اتاق خارج شدیم و به بیرون هتل رفتیم
چون ساحل نزدیک بود تا اونجا قدم زدیم و کمی بعد رسیدیم
رندال و لیا نزدیک دریا منتظر ما بودن
به سمتشون رفتیم و به بهشون سلام کردیم
_________________________________________
کمی بعد از زبان آریانا
با لیا داشتیم داخل ساحل قدم میزدیم که یهو حال لیا بدشد و روی ماسه ها نشست با نگرانی به سمتش رفتم و گفتم: چیشده لیا ؟
لیا : هیچی فقط سرم گیج رفت لازم نیست نگران باشی
من : دستتو بده من پاشو بریم
لیا دستم رو گرفت و از روی زمین بلند شد
لیا و رندال به سمت هتل برگشتن اما من چ دیاکو هنوز اونجا بودیم و داشتیم لب دریا قدم میزدیم
راستش به نظرم وقت خوبی بود که حسم رو بهش بگم
من : راستش میخواستم یه چیزی رو بهت بگم
دیاکو: میشنوم
من: امم...من....ترو...
دیاکو: دوست داری ؟ ازم متنفری ؟ میخوای منو بکشی ؟
لپ هام سرخ شد و گفتم: دوست دارم
با حرفم چشم های دیاکو برقی زد و انگار تعجب کرد
دیاکو: وا...قعا ؟ ( این نقطه ها لکنت گرفتن هست)
سری تکون دادم و کمی به هم خیره شدیم
کمی بعد دیاکو منو به سمت خودش کشید و لب هام رو بوسید منم همراهیش کردم حس خیلی خوبی داشتم که اونم منو دوست داره و میتونیم باهم زندگی خوبی داشته باشه برای لحظه ای حرف های پدرم وقت میخواست منو به قصر بفرسته به ذهنم اومد
اون واقعا صلاح منو میخواست و برام زندگی خوبی
رو آرزو کرد ازشون خیلی ممنونم
کمی بعد از هم جدا شدیم و برای ناهار به یک رستوران نزدیک ساحل رفتیم و اونجا غذا خوردیم
غذای خیلی خوشمزه ای داشت و منظره ای دیدنی بود امشب قرار بود از سفر برگردیم و فردا اون روز سرنوشت ساز یعنی تاجگذاری دیاکو بود
فکر نکنم خودش خیلی از این موضوع خوشحال باشه
اما من براش ارزوی موفقیت میکنم
به سمت هتل راه افتادیم و وقتی به اونجا رسیدیم
به اتاقمون رفتیم تا کمی استراحت کنیم
حس میکنم دیاکو از تموم شدن این سفر خیلی شاد نیست و دوست داره شاهزاده بمونه
من : از پادشاه شدن خوشحال نیستی ؟
دیاکو: کمی هم خوشحالم هم نیستم
من : من مطمئنم که پادشاه خوبی میشی
دیاکو: خیلی ممنون شماهم ملکه خوبی میشی
دیاکو منو به سمت خودش کشید و بغلم کرد
من : بگیر بخواب جغد عزیز
دیاکو: الان میخوابم ( لایک و کامنت فراموش نشه ❤️)
من : نخیر اول منو ول کن
دیاکو: نه شما جات خوبه
من: نه من میخوام برام دنیا رو بگردم ولم بکن
ولم کن ای کتاب ادبیات....
میخواستم ادامه حرفم و بگم که دیاکو دستش رو جلوی دهنم گذاشت و خودشو به خواب زد
منم مجبور بودم همونجا باشم چشمام رو بستم
و خیلی زود خوابم گرفت
_______________________________________
#برای_زحمات_نویسندگان_ارزش_قائل_شویم
خب بچه ها امیدارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده ❤️ دوستتون دارم تا درودی دیگر بدرود 😜