Dₑᵥᵢₗ/ₐₙgₑₗ/Gₕₒₛₜ ₚ²

𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 · 1402/11/16 19:13 · خواندن 2 دقیقه

ادامه؟!

رفتم دستشویی و بعد از انجام دادن کار های لازم اومدم بیرون و نشستم موهامو که تا سرشونه هام بود رو دم اسبی بستم، پاشدم و ساعت رو نگاه کردم⁷ بود نیم ساعت دیگه باید میرفتم سرکار، سریع آماده شدم و رفتم بیرون بابا سرکار بود یه شرکت ساختمانی داشت ، درآمدش خوب بود ولی برای من خوب نبوده ، هیچ وقت نبوده،اگرم بوده از سر اجبار بوده، همیشه منتش سر من بود برای همین شروع کردم به کارکردن .

چند لقمه نون و پنیر خوردم و رفتم بیرون. تا ایستگاه اتوبوس هم پیاده رفتم،وقتی رفتم دیدم اتوبوس اومده خداروشکر کردم که لازم نیست که وایستم .²⁰ دقیقه دیگه رسیدم کتابخونه درش باز بود پس ارچی اومده بود.رفتم داخل سرش گرم کتاب روبروش بود هنوز کسی نیومده بود از فرصت استفاده کردم ، آروم رفتم جلو یهویی یه جیغ فرابنفش کشیدم یه متر پرید بالا و کتاب از دستش افتاد.

_امااااااااااا این چه کاریه دختر سکته کردم نمیگی من بمیرم تو بیوه میشی بی شوهر میشی؟

رفتم سمتش گونشو بوسیدم.

_ ببخشید آقایی 

ازون لبخند های خوشگلش زد که چال گونش معلوم شد انگشترم رو کردم تو چالش و تکون دادم.

_باز من خندیدم افتادی به جون این چال هام.

_خو خیلی خوشگله منم ازینا میخوام 

_شما همینجوری خوشگلهست عزیز دل و چیزی کم نداری . بابات خوبه؟چیزی که نگفت؟

با یاد آوری دشب دوباره بغض چنگ زد به گلوم .

_نه چیزی نگفت من میرم به کارهام برسم الان اینجا شلوغ مشه دوباره

_اما مطمئن باشم چیزی نیست عزیزم؟

_آره بابا ارچی چی بشه.

_باشه گلم.

رفتم سمت میزم کیفمو برداشتم کنارم و دفترمو باز کردم .

با خستگی دستامو بردم بالا کش و قوسی دادم هوفف ساعت⁶ بود ناهار نخوردیم بودیم امروز از روزهای دیگه شلوغ تر بود. کیفمو برداشتم وسایلمو ریختم توش ارچی اومد سمتم.

_خسته نباشی خانومم

_مرسی عزیزم تو هم همینطور 

_وسایلمو جمع کن تا من بیام باهم شام بخوریم 

_باشه

باقی کارمم کردم  بعد ⁵ دقیقه ارچی اومد درو بست باهم رفتیم فلافلی.

جفتمون فلافل قارچ و پنیر سفارش دادیم با نوشابه و گوشه ترین میزو انتخاب کردیم نشستیم ارچی دستاشو تو هم قفل کرد و نگاهم کرد 

_چی شده ارچی؟

_________♥️✨️♥️_________

به نظر شما آرچی چی میخواد بگه ؟

نظرتون رو بگید♥️

شرط:¹⁰ کامنت و ⁵ لایک (بدون در نظر گرفتن نظر هایی که من میفرستم)

شبتون رنگی♥️🌈🌸