رمان جابه جایی پارت جدید
آدرین با عذاب وجدان از سمتی یه سمت دیگر تخت خوابش غلط میزد ، او حالت تهوع ی شدیدی داشت چون به تازگی کروسان نپخته اش را خورده بود ، او نمیتوانست از فکر اشتباهی که مرتکب شده در آید
بعد از اینکه آقای توماس کروسانش را خورد و از بدمزگی آن گریه کرد ، آدرین یادش آمد به یک بانوی جوان از آنها فروخته
اگر دختر دلدرد میگرفت چه ؟ اگر از آن ها بدش می آمد چه؟ اگر تمام این ها باعث میشد مغازه ی آقای دوپن سوت و کور شوند چه ؟ مخصوصا که بنظر دختر زیبا و حساسی بنظر میرسید ، حتما شکایت میکرد و آقتی دوپن را بدبخت میکرد ، دختر های اشرافی همه ی شان بد ذات هستند
او نصفه شبی از تخت خود بیرون آمد و به سمت آیینه ای قدی رفت ، طبقه ی پایین رفت ، صدای خرخر های آقای توماس در کل طبقه ی دوم پیچیده بود
بنابراین امکان نداشت صدای پاهای زمزمه وار آدرین را وقتی به طبقه ی پخت نان میرود بشنود
آدرین به طبقه ی پایین رسید ، دست های خود را شست و پیشبند تازه ی خود را به تن کرد ، سپس پشت میز قرار گرفت ، تصمیم داشت تا خود صبح تمرین و تلاش کند
مقداری تخم مرغ و روغن و آرد را روی میز گذاشت ، سپس در کاسه ای شروع به ترکیب آنها کرد
ناگهان به یاد دختر افتاد ، او مهربانانه دست های اورا گرفته بود و به او آموزش میداد
ناگهان سوالی شدید در ذهن آدرین پیچید
دختر کاملا بلد بود چگونه نان درست کند و خیلی ظریفانه این کار را انجام میداد ، پس چرا اصلا به مغازه ی آقای دوپن آمده بود تا نان تهیه کند ؟ نکند او یک رقیب یا مامور بهداشت بود ؟؟
حس عذاب وجدان شدید درون آدرین شعله ور شد ، او ناراحت و دلسرد از خود و کارش بود
برای لحظه ای حس کرد به هیچ جا تعلق ندارد ، حس سرمای شدیدی در شکمش پدید آمده بود ، دست هایش را داخل آرد فرو برد و مشت کرد
مشت کردن دست هایش حس خوبی به او داد
حالا حس ناراحتی و ترس خودش را در وجود آدرین باخت ، او سرشار از حس انتقام بود
سپس مقداری آرد گندم و جو برداشت و داخل ظرف ریخت ، سعی کرد کمتر درست کند تا اگر خراب شد مشکلی پیش نیاید
او باید درمورد آن دختر میفهمید ، او حق نداشت کاری کند تا آدرین تنها جایی که دارد راهم از دست بدهد
پایان
به زودی کاور رو عوض میکنم