Dₑᵥᵢₗ/ₐₙgₑₗ/Gₕₒₛₜ ₚ₁

𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 · 1402/11/16 00:01 · خواندن 1 دقیقه

ادامه.

از ارچی خداحافظی کردمو درو بستم،¹ ساعت دیر کرده بودم.رفتم داخل بابا داشت روزنامه میخوند.

اما_سلام بابا جون

زیرچشمی نگاهم کرد.

_¹ ساعت دیر کردی کجا بودی؟

اما_ با ارچی بیرون بودم بابا

_باشه برو اتاقت

با بغض نگاهش کردم

اما_چشم

رفتم تواتاقم با همون لباس خودمو پرت کردم تو تخت.

اسم من اما هست،²³ سالمه دیپلمه حسابداری دارم بعد دیپلم بابا اجازه نداد درسمو ادامه بدم از وقتی که یادمه بابا منو دوست نداشت و منو مقصر مرگ مامان میدونست.بعد از تموم شدن دانشگاه تو یه کتابخونه کار کردم.ارچی صاحب اونجا بود عاشقش نبودم ولی دوستش داشتم همیشه مثل یه مرد کنارم بو د. ¹ ساله که نامزدیمون ولی بابا اجازه نمیده ازدواج کنیم میگه هنوز زوده.صدای گوشیم اومد. ارچی بود یکی از عادتش این بود که هر وقت می‌رسید خونه پیام میداد.جواب پیامشو دادم خیلی خسته بودم چشامو بستم و همینجوری خوابیدم .با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم رفتم جلوی آینه ریملم پخش شده بود صورتم کلش رو سیاه کرده بود.

خندم گرفت ، مثل عروس مرده شده بودم.

شرط:⁵ لایک و ¹⁰ کامنت 

شبتون رنگی🙂🌸🌈