Reality👩🏻‍⚕️p16🧑🏼‍⚕️

S.k S.k S.k · 1402/11/15 22:17 · خواندن 7 دقیقه

سلامم من اومدم با پارت جدید خب اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و لایک کنید بعد بیایید سر این پارت جدید خب حالا میتونید برید ادامه مطلب♥️

شروع پارت جدید ادامه پارت ۱۵


منم خجالت زده در باز کردم و از در اومدم بیرون .

که گیر آلیا افتادم خودم ناراحت نشون دادم و گفتم : آلیا ول کن بدجوری آبروم رفته بیشتر از اين آبرومو نبر باشه؟؟

گفت : چی شده ؟؟ چرا خیسی ؟؟؟


گفتم : هیچی بابام خواستم از دست تو فرار کنم افتادم گیر کس دیگه ای 

گفت : مگه حموم خالی نبود ؟؟

گفتم : به نظرت خالی بود ؟؟ اگه خالی بود چرا من خیس شدم ؟؟ 

گفت : نه قطعا خالی نبود فقط چه کسی اون تو بود ؟؟

گفتم : به نظرت کی ؟؟ 


گفت : اوه اوه پس گیر اگراست افتادی 😂😂

گفتم : اولا نخند !! ؛ دوما متاسفانه حدست درست بود بدجوری گیر افتادم بدجوری آبروم رفت ؛ ولی تقصیر خودش هم بود باید در قفل میکرد اه حداقل آبروم نمی رفت  

بهم نزدیک شد در گوشم گفت : نه اینکه تو از این قضیه خیلی ناراحتی حداقل به من دروغ نگو  ؛ ببینم کاملا لخت بود ؟؟؟

گفتم  : خوشبختانه نه ؛ یکی هم من میگم آبروم رفت تو میگی خیلی خوشحالی بابت این قضیه نچ نچ قضاوت بد چیزیه 😑😑 .

گفت : اوف باشه برو لباسات عوض کن . و بیشتر از این نزار آبروت بره و اینکه فکر نکن اون عکسا از یادم رفته حواسم بهت هست  .


گفتم : میگم که این عشق عاشقی ازت بعید بود آلیا انتظار شیب شدن تو و نینو نداشتم . 

گفت : مگه من  آدم نیستم ؟؟؟ 

گفتم : چرا آدمی ولی خب تا حالا ندیده بودم به پسری رو بدی ؛ حالا ولش میگم فردا شب نینو رو به شام دعوت کن ؛ و خوب این موضوع رو قراره باهم صحبت کنیم باشه ؟؟

گفت : چرا داری مثل مامانا صحبت میکنی؟؟ 

گفتم : حس مادرانه ام گل کرده 😂😂

گفت : هههه خیلی خنده دار بود بریم به کارمون برسیم .

گفتم : بریم .


( بعد چند ساعت )

از زبون مرینت : 


داشتیم کار می‌کردم که ی پیام از طرف رئیس بیمارستان اومد .

نوشته بود : لطفا همگی ساعت ۱۲ ظهر در اتاق جلسه باشید .

ساعتم نگاه کردم دیدم ۱۰ دقیقه مونده ۱۲ سریع رفتم اتاق جلسه بقیه بچه ها هم بودن .
که اگراست بزرگ همون رئیس بیمارستان اومد تو بعد چند دقیقه صحبت کردن ی زنی اومد تو .

اگراست کوچک و نینو بخاطر دیدنش زیادی تعجب کرده بودن که اگراست بزرگ گفت : خب این شما و این خانم لایلا راسی معرف حضورتون این خانم رزیدنت جدید ما هستن که از بهترین دانشگاه آمریکا مدرکشون رو گرفتن و چون بنظرم گرفتن همچین مدرکی از همچین دانشگاهی سخته خواستم خودم باهاشون مصاحبه کنم و بعد اینکه دیدم خیلی حرفه ای هستن استخدام شون کردم و الانم خواستم بهتون معرفی  کنم و اینکه  قراره با اکیپ آقای اگراست کار کنن امیدوارم که از هم خوشتون بیاد خب حالا میتونید همگی برید سر کار هاتون .

بعد اینکه سخنان آقای اگراست تموم شد ؛ همگی از اتاق جلسه در اومدیم اما نمیدونم چر  حس خوبی به این دختر نداشتم چون منم تو همون دانشگاه درسم رو تموم کرده بودم ؛ ولی تا حالا ندیدمش ؛ نمیدونم شایدم من خیلی شکاکم هعی ولش .

……………………………

از زبون آدرین :

چند ماهی از آمدن پاییز گذشته بود و بالاخره داشتیم نزدیک کریسمس می‌شدیم . 

من کم کم به‌ وجود اِما عادت کرده بودم ولی بابت رفتار دو ماه پیشم ناراحت بودم کاش اونجوری بهش بی احترامی نکرده بودم ولی خب دست خودم نبود اون شب تقریبا مست بودم و زیادی حالم خوب نبود .
 کاش ی روزی بتونم ازش معذرت خواهی بکنم .

از روی کلافگی هوفی گفتم از صندلیم پاشدم  دیشب رو من شیفت بودم بخاطر همین قیافه هم زیادی بهم ریخته بود سعی کردم اول تو اتاق کار خودم دوش بگیریم اما متأسفانه شیر آلاتش مشکل داشت .
میخواستم از تصمیمم منصرف شم که یادم افتاد اتاق تعویض لباس هم یدونه حموم داره و نگاهی به ساعت ام انداختم دیدم هنوز ساعت ۷ صبح هست و بنظر میومد که رزیدنت ها به این زودیا نمیان  پس تصمیم گرفتم از این فرصت برای دوش گرفتن استفاده کنم. 

داشتم دوش میگرفتم زیر لب آوازی رو هم زمزمه میکردم که ناگهان یه کسی وارد حموم شد وارد شدن اش همانا صدای جیغ اومدن همانا. 

بخار آب نمیزاشت طرف رو خوب ببین بخاطر همین آب رو بستم تا بتونم ببینم این طرف کیه وقتی آب رو بستم دیدم بلی اِما خانم بدون اینکه در بزنه یا کاری کنه وارد حموم شده الان هم که پشت به من وایساده و داره همش معذرت خواهی میکنه 😂😂 
خوبه که کاملا لخت نبودم بخاطر اینکه کمی اذیتش کنم با لحن جدی
گفتم : اوه ؛ یکم حواست جمع می‌کردی صدای آب میشنیدی و اینکه نگران نباش منم کاملا ل.خت نبودم .

اونم گفت : پس الان میتونم برگردم .

عجب بشریه این دختر 😂


من با همون لحن جدی گفتم : دلیلی نداره برگردی برو بیرون دیگه 

اونم با لحن بچگانه ای  گفت : آخه آلیا داره دنبالم میگرده نمیتونم برم بیرون 


واقعا بعد این حرفش داشت خنده ام می‌گرفت ولی خودم رو بزور نگه داشتم .

البته نا گفته نماند تقصیر منم بود که در قفل کردم ولی به روش نیاوردم گفتم : خب الان میخوای چیکار بکنی ؟؟


اونم گفت : خب برگردم کمی غیبت کنیم نظرتون چیه؟؟

واقعا داشتم از دستش منفجر میشدم ولی بازم نخندیدم و گفتم :  من واقعا از کارت سر در نمیارم ‌.

بعد این حرف ام کمی مکث کرد و بعد برگشت به سمتم و داشت سر تا پام رو نگاه میکرد من واقعا از کار های این دختر سر در نمی آوردم ؛ چون دیگه داشتم از دید زدن هاش معذب میشدم گفتم : اگه دید زدنتون تموم شد تشریف ببرید بیرون من دوشمو بگیرم .

اونم خجالت زده در باز کرد و رفت و بعدش منم آب باز کردم شروع کردم به خندیدن واقعا دختره خنده داریه و خیلی دست پاچلفتیه یا همیشه سرش میزنه به کمد یا با من برخورد میکنه یا هم که این هوف خدایا کمی بهش کمک کن یا هم عقل بده . 

( بعد چند ساعت )
از زبون آدرین : 

داشتم کارامو میکردم که پدر زنگ زد گفت بیام اتاق جلسه بعد اینکه رفتم اتاق جلسه پدرم کمی سخنرانی کرد و بعد شخصی وارد اتاق شد .

باورم نمیشد اون اون لایلا بود لعنتی این اینجا چیکار میکرد. 
 برای چی برگشته ؟؟؟ برای چی اومده اینجا ؟؟؟
اومده بیشتر قلبم نابود کنه ؟؟؟ اومده بازم بهم خیانت کنه؟؟؟ اومده این دفعه منو بکشه؟؟؟ برای چی برگشته برای چی .

ولی  من نمیزارم  گذشته مون پیش بقیه لو بره به خاطر همین کمی خودم جمع جور کردم رفتم باهاش دست دادم و خوش آمد گفتم .

و بعد همه رد دعوت کردم اتاق استراحت بعد اینکه همگی رفتیم اتاق استراحت گفتم : خب خانم راسی اینجا ی سری قوانینی وجود داره که شما باید رعایت کنید .
1 : نباید به بقیه بی احترامی کنید. 
2 : باید نظم رعایت کنید و سر وقت بیایید سر کار 
3 : و با اینکه بهترین مدرک دنیا رو دارید ولی اول باید تو اورژانس کار کنید .

و بعد رو به اِما کردم گفتم : خب اِما قراره از این به بعد مثل بقیه رزیدنت ها تو بخش کار کنی لازم نیست دیگه تو اورژانس کار کنی .
خب میتونید برید به کارتون برسید .

……………………… 

از زبون مرینت : 

میخواستم به کارم برسم که این دفعه اگراست کوچک هممون رو به اتاق استراحت برد و چند تا از قوانین بیمارستان رو به لایلا گفت بعد رو به من کرد گفت : 
 خب اِما قراره از این به بعد مثل بقیه رزیدنت ها تو بخش کار کنی لازم نیست دیگه تو اورژانس کار کنی .
خب میتونید برید به کارتون برسید

و من بعد شنیدن این خبر داشتم بال در می آوردم ؛  بالاخره بعد مدت ها به خواستم رسیده بودم و خیلی خوشحال شدم بابت این موضوع ؛ بالاخره من داشتم ی دکتر واقعی میشدم بالاخره ی روزی میرسه منم دوباره جراح میشم بعد یه خوشحالی مفصل درون خودم رفتم سراغ کار هام .
……………………..

6700 کاراکتر 

خب شرط پارت بعد 35 لایک 90 کامنت 

و اینکه اگه پنچشنبه بشه میدم 

و از افزایش شرط ها ناراحت نشید چون میدونم میرسه و اینکه افزایش کامنت رو از بقیه یاد گرفتم از دست من گلایه مند نشوید😁😁😂😂🤨🤨