The days after you p2

𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 · 1402/11/14 22:03 · خواندن 3 دقیقه

....

M:چهار سالی بود که از اون اتفاق گذشته بود بعد از اون اتفاق دیگه اما رو ندیدم با اینکه میدونم مامان امیلی از حالش خبر داره اما هر چقدر ازش میپرسم بهم جواب کاملی نمیده دیشب با آدرین صحبت کردم و قرار شده آخر هفته همگی باهام به همراه کاگامی و فیلیکس به نیویورک بریم تا اما رو ببینیم برای همین به مامان آملی زنگ زدم تا باهاش صحبت کنم

مکالمهMوe

e:سلام دخترم 

M:سلام مامان امیلی حالت چطوره 

e:خوبم اتفاقی افتاده که زنگ زدی 

M:آره میخواستم بگم آخر هفته قراره همگی باهم بیایم نیویورک 

e:خیلی خوبه راستی آخر هفته اما هم قراره بیاد پیشم

M:واقعا 

e:آره 

M:واقعا خوشحالم کردین من دیگه باید برم خداحافظ

e:خداحافظ

از زبون اما=E

E:بعد از اینکه من و جک قهومون رو خوردیم از کافه بیرون اومدیم و داخل خیابون قدم میزدیم...قطرات بارون داشت روی صورتم می افتاد و هوا کم کم داشت سرد میشد حدودا بعد از دو ساعت جک به خونشون میره و منم به خونم برمیگردم بدون اینکه برق خونه رو روشن کنم از پله های خونه بالا میرم و به اتاقم میرسم و وارد اتاقم میشم و لباس راحتی میپوشم و روی تختم دراز میکشم و چشمام رو میبندم و فقط به صدای بارون که به شیشه اتاقم می‌خورد گوش میدادم که یکدفعه صدای زنگ آیفون اومد برای همین از اتاقم بیرون اومدم و از پله ها پایین رفتم ، به سمت آیفون رفتم که دیدم جک داره زنگ میزنه برای همین در رو براش باز کردم.....

از زبون جک=J

J:بعد از اینکه به خونه اومدم به اتاقم رفتم نگران اما بودم میترسیدم بلایی سر خودش بیاره مثل اینکه امروز حالش خوب نبود برای همین یکم تنقلات بر میدارم و به سمت خونه اما میرم و زنگ خونش رو میزنم بعد از چند دقیقه در رو برام باز میکنه برای همین وارد حیاط خونش میشم و بعد از چند دقیقه به در اصلی میرسم در رو برام باز میکنه و با لبخند میگم.... 

مکالمهEوJ

J:سلام عشقم

E:سلام...تو اینجا چه کار میکنی 

J:یکم تنقلات آوردم باهم بخوریم

E:که این طور....باشه میرم یه فیلم خوب بزارم باهم ببینیم

J:باشه 

از زبون راوی:جک روی میز جلوی تلویزیون تنقلات رو میچینه و اما هم یه فیلم برای خودش و جک میزاره تا باهم ببینن....اما به پیش جک میره و کنارش میشینه و....

از زبون جک=J

J:اما بعد از اینکه فیلم گذاشت اومد و کنارم نشست و منم دستم رو دور کمرش حلقه کردم که بعد از چند دقیقه متوجه شدم خوابش برده برای همین بدون اینکه بیدار بشه آروم تلویزیون رو خاموش کردم و اما رو بغل کردم و به سمت اتاقش بردم و روی تختش گذاشتمش نمیخواستم تنها باشه برای همین خودم هم رفتن و کنارش خوابیدم و گونه اش رو بوسیدم و دستم رو دور کمرش گذاشتم که بعد از چند دقیقه خودم هم خوابم برد.....

 

 

 

 

 

 

 

خب 

شرط پارت بعدی 

35تا کامنت و 20تا لایک