Half vampire P7
پارت ۷
وانگ فو و سرباز هاش دور کاخ جمع شدن وانگ فو به همه اونا نگاه کرد و گفت:تحت هر شرایطی از پادشاه،ملکه،جانشبن و شاهدخت خورشید محافظت کنید اجازه ندین دشمن به اونا برسن.
مرینت داخل تالار اصلی کاخ بود و تیکی از اون محافظت می کرد و آلیا،الکس و لوکا هم همراه وانگ فو از بیرون کاخ از اون محافظت می کردن الکس به آلیا نگاه کرد به نظر بهم ریخته میومد و گفت:چی شده؟
آلیا سرش رو سریع تکون داد و گفت:هیچی فقط نگران مرینت هستم من و اون حتی قبل از اینکه تو و لوکا و آدرین رو بشناسیم با هم دوست بودیم از وقتی که خون آشام ها من رو از محل خون گیری پدر و مادرم جدا کردن و بردن به یه جای دیگه با مرینت آشنا شدم همیشه با هم بودیم...
همون لحظه لوکا گفت:نگران نباش همه این آدما جمع شدن تا از اون محافظت کنن نمی زاریم بلایی سرش بیاد من هنوز باهاش حرف نزدم.
_تو از مرینت خوشت اومده؟
لوکا ساکت موند و جوابی نداد آلیا از سکوتش فهمید که درست گفته و پرسید:از کی؟
لوکا ساکت موند و بعد از چند ثانیه گفت:نمی دونم،اما فکر کم از همون روز که اون شاهدخت خورشید شد.
الکس:بخاطر اینکه خیلی زندگیش شبیه توئه؟
لوکا سرش رو به نشانه تایید تکون داد و گفت:مردم منم مثل اون می خواستن بکشن اونا می گفتن پدر من یه خون آشامه اما چطور همچین چیزی ممکن بود اگر اینطور بود منم مثل آدرین یه نیمه خون آشام میشدم اما من یه انسان بودم با جولیکا و مادرم می خواستیم فرار کنیم مردم دنبال ما بود تا اینکه از یه منطقه گذشتیم و دیدیم که مردم ترسیدن و پاشون رو جلوتر نمی زارن همون موقع فهمیدیم که وارد منطقه خون آشام ها شدیم اما دیگه دیر شده بود یه خون آشام اومد و ما و همه اون مردم رو با هم اسیر کرد اما چیزی که هنوز آزرم میده اینه که اون خون آشام پدر من بود اون واقعا یه خون آشام بود بخاطر این موضوع خیلی گریه کردم انقدر زیاد که دیگه برام عادی شد و این حقیقت رو قبول کردم.
الکس دستش رو روی شونه اون گذاشت و گفت:فقط زنده بمون بعد با مرینت حرف می زنی، جولیکا رو پس می گیریم خوشحال زندگی می کنیم.
آلیا هم دستش رو روی شونش گذاشت و گفت:تو هنوز ما رو داری فقط ما همدیگه رو درک می کنیم.
همون لحظه وانگ فو جلوی اونا وایساد و یه زن با مو هایی تمام قرمز و دندونای نیش بلند و لبخندی شیطانی از پشت سر وانگ فو گفت:چه چرندیاتی بهم می بافین،شما هر چقدر بزرگتر بشین بیشتر می فهمیم که این حرف ها پوچ و بی معنیه و می فهمید کم کم که زندگی یه سرابه،یه سرابه خیلی بزرگ.
از طرفی آدرین و کلویی بالای کوه همه چیز رو تماشا می کردن که همون لحظه نینو اومد بیرون به سختی روی پاش وایساده بود اما به محظ دیدن شهر پاهاش از قبل سست تر شد و روی زانوهاش افتاد دیدن شهری که از بچگی داخلش بزرگ شده بود و براش پر از خاطره بود داخل این وضع براش سخت بود سرش رو بالا برد و به آدرین نگاه کرد و گفت:شما بخاطر شاهدخت خورشید اومدین؟
آدرین با شنیدن این کلمه فهمید که این جنگ بخاطر چی هست آشفته شد و گفت:مرینت کجاست؟
نینو که فکر می کرد آدرین و کلویی دنبال اسیر کردن مرینت هستن گفت:هیچی نمیگم.
آدرین نمی دونست مرینت کجاست یقه نینو رو گرفت و گفت:سریع بگو اون کجاست.
اما نینو فقط ساکت موند و اون رو نگاه کرد درست در همون لحظه در تالار که مرینت و پادشاه و زن و بچه پادشاه که داخل اون بودن باز شد و و اون زن خون آشام اومد داخل تیکی به اون نگاه کرد و شکه شد و گفت:ت..تریکس!
اون زن بلند خندید و گفت:چیه فقط قیافم شبیه خون آشام ها شده زشت شدم؟تا قبل از این من قدرتمند بودم اما هنوز یه مشکلی داشتم اینکه یه انسان بودم فانی بودم حالا من اما الان من یه خون آشام هستم قدرتم چند برابر شده.
پادشاه با ترس پشت تیکی قایم شده بود و گفت:داری چکار می کنی سریع اون خون آشام رو بکش.
تریکس سمت پادشاه برگشت،تعظیم کرد و گفت:زنده باد پادشاه.
پادشاه تازه اون رو به خاطر اورد و گفت:تریکس!تو...تو که فرمانده..بودی.
مرینت گردنبندش رو توی مشتش گرفته بود خاطرات وحشتناکی که از خون آشام ها داشت دوباره به یاد اورد ساکت بود درست همون لحظه تصویری که اطراف خودش می دید تغییر کرد و به شکل زندان خون آشام ها شد هر کسی رو دور خودش میدید خون آشام بود می خواست از اونا فرار کنه صدایی رو می شنید اما صاحب اون رو نمی دید فقط می شنید که می گفت:آروم باشین اون قدرت سراب داره هر جیزی که می بینید دروغه.
اما مرینت با این حال نمی تونست ترسش رو کنترل کنه تریکس به تیکی نگاه کرد و گفت:اونا الان با بزرگترین ترساشون رو به رو شدن چه انتظاری داری .
تیکی برگشت و به بقیه نگاه کرد که چطور از ترس به خودشون می لرزن و گفت:تو که اینطوری نبودی چرا یهو انقدر تغییر کردی.
_مهم نیست من رو ببین خیلی از قبل قویتر شدم تو هم می تونی به این قدرت برسی تیکی تو دوست قدیمی منی من نمی خوام تو آسیب ببینی پس لطفا بیا و مثل من خون آشام بشو فقط کافیه تا از این خون بخوری.