Half vampire P6

kastel kastel kastel · 1402/11/11 19:56 · خواندن 3 دقیقه

پارت ۶

آدرین کنترلش رو از دست داد با اراده خودش حرکت نمی کرد توی سیاه چاله تاریکی که با نور مشعل روشن شده بود به سمت کلویی رفت ک۹ه با زنجیر بسته شده بود نینو به اون نگاه کرد و گفت:داری چکار می کنی؟ 
آدرین خودش هم جواب این سوال رو نمی دونست یک زنجیر رو با دست فشار داد و زنجیر شکست قدرتی که به دست آورده بود براش عجیب بود کلویی با تعجب به اون نگاه می کرد نینو به سمت اون حمله کرد اما آدرین به شکل عجیبی گردنش رو گرفت و پایین گردنش رو محکم گاز گرفت طوری که از گردنش خون اومد با احساس کردن مزه خون مهرش دوباره به شکل خون آشام ها در اومد آدرین سعی می کرد که گردنش رو بکشه عقب اما نمی تونست اون داشت خون نینو رو می خورد و بدن نینو بی حال شده بود آدرین از کار خودش عصبانی و ناراحت بود اشک داخل چشماش جمع شد خودش رو به سختی از نینو دور می کرد کم کم تونست نینو رو ول کنه دوباره به سمت زنجیر ها رفت و نینو با بدنی کم جون و بی حال روی زمین دراز کشیده بود و آدرین رو می دید که زنجیر ها رو باز می کنه اون همه زنجیر ها رو باز کرد کلویی با تعجب به آدرین گفت:داری چکار می کنی؟
ترس وجود آدرین رو گرفته بود به کلویی نگاه کرد و جواب داد:نمی دونم چی میشه!اما الان باید بریم.
برگشت و به سمت در رفت و کلویی هم پشتش راه افتاد نینو بدنش رو از زمین بلند کرد تا بده دنبالشون اما نمی تونست خوب راه بره و مثل مست ها تلو تلو می خورد آدرین و کلویی با سرعت از پله ها بالا رفتن مشعر هایی که داخل فاصله های کوتاه بودن نصیر رو روشن کرده بودن و اونا نور رو دنبال می کردن به در خروجی رسیدن و در رو به سرعت باز کردن خیلی عجیب بود که هیچ نگهبانی جلوی در نبود و به جاش منظره ای که دیدن شهری در حال تخریب بود و سنگ هایی آتشین مثل شهاب سنگ از آسمون به شهر می خورد و تا حدودی صدای جیغ و داد مردم شنیده میشد زندان داخل دل کوه ساخته شده بود و می شد از اونجا شهر رو دید و حتی پشت دروازه رو هم می تونستن به ببینن آدرین به اونطرف شهر نگاه کرد جنگ شده بود و و سنگ های آتشین هم توسط منجنیق ها پرتاب میشد کلویی می خواست از پله ها پایین بده تا فرار کنه که آدرین گفت:صبر کن الان داخل شهر خطرناکه اگر اون منجنیق ها ما رو بزنن می میریم.
کلویی برگشت و گفت:اون پرچم ها رو ببین اونا خون آشام ها هستن اگر خودمون رو برسونیم بهشون نجات پیدا می کنیم.
آدرین به اون نگاه سردی کرد و گفت:فقط تو نجات پیدا می کنی!من اگر همینجا باشم امن تره.
کلویی ساکت شد و بعد از چند ثانیه گفت:چرا من رو نجات دادی؟
_نمی دونم کنترل خودم رو نداشتم اما به محظ اینکه از در خارج شدم دوباره کنترل خودم رو به دست اوردم.
کلویی داخل فکر رقت و گفت:به احتمال زیاد یکی از خون آشام های اشرافی بوده داخل کتابخانه آپارتمان درباره یه خون آشام که از همه خون آشام ها خبر داره خوندم اون دوتا قدرت خاص داره می تونه هر چیزی که بقیه خون آشام ها می بینن رو ببینه و خون آشام ها رو کنترل کنه البته این شرط داره اون باید داخل فضای بسته و تاریکی باشه که هیچ انرژی خورشیدی داخلش وجود نداشته باشه اون یکی از مهمترین خون آشام های اشرافی هست اگر اشتباه نکنم اسمش گابریل آگرست بود.
آدرین با شنیدن این حرف چشماش گرد شد و گفت:کی؟
_گابریل آگرست.
آدرین روی پله ها نشست اون که تا حالا چیزی راجب پدرش نشنیده بود خوشحال بود با اینکه مطمئن نبود اون پدرش باشه اما از همین که ردی ازش پیدا کرده شاد میشد از بچگی بخاطر اینکه ولش کرده بود ازش کینه داشت و حالا فقط به یه چیز فکر می کرد انتقام.