پنج شب در کنار فردی. بخش دوم (۴۰)

AMIR AMIR AMIR · 1402/11/06 23:15 · خواندن 2 دقیقه

«خیزش اسپرینگ ترپ» پارت چهلم

سال ۱۹۸۷ 

 

... چندین شب ویلیام در برابر حملات انیماترونیک های تسخیر شده مقاومت کرد؛ اما در نهایت نتوانست این وضع را تحمل کند. بنابراین درخواست داد تا سِمَتش را تغییر دهند و او را به شیفت دیگری منتقل کنند. 

با درخواستش موافقت شد و او به شیفت روزانه منتقل گردید. 

حالا روز ها در رستوران پرسه میزد و به اوضاع نظارت میکرد، شب ها هم به دفتر نگهبانی رستوران زنگ میزد و به نگهبانانی که تازه استخدام شده بودند، در مورد انیماترونیک ها هشدار میداد. 

به زودی اما مشخص شد که هشدار دادن به نگهبان ها کافی نیست، مخصوصاً بعد از اینکه ۲ نفر از آن ها ناپدید شدند؛ 

ویلیام نمی‌توانست نسبت به این موضوع بی تفاوت باشد، باید در برابر پیامد های اعمالش می ایستاد...

 

____________________________________________

 

... ساعت دوازده و نیم شب، ویلیام کلید خود را در قفل در رستوران انداخت و وارد سالن تاریک شد. 

تنها نوری که در آن فضای ظلمانی به چشم میرسید، نور لامپ دفتر نگهبانی بود. 

نگهبان شب، از دیدن ویلیام در آن جا شگفت زده شد و گفت:« آقای افتون! شما اینجا چی کار میکنید؟ فکر کردم شما فقط شیفت روز میاین!» 

ویلیام گفت:« خب... آره... ولی امشب یه کم بد خواب شدم، واسه همین اومدم اینجا... هی پسر، چرا نمیری خونه؟ امشب برو استراحت، من به جات وایمیستم...» 

نگهبان هم با خوشحالی پذیرفت و بدون آنکه حتی لباس های خود را عوض کند، از رستوران بیرون زد...

... ویلیام وارد انباری قدیمی و خاک گرفتهٔ رستوران شد. بیشتر وسایل را در آنجا تلمبار کرده بودند. 

ویلیام از بین وسایل، اسپرینگ بانی را پیدا کرد و قطعاتش را از میان سایر لوازم بیرون کشید؛ کاور پارچه ای اش پاره و مندرس شده، و قطعات فلزی داخلش هم خشک و زنگ زده شده بود، اما هنوز هم میشد به عنوان لباس مبدل از آن استفاده کرد. 

ویلیام اسپرینگ بانی را، درست مثل دو سه سال پیش، به تن کرد و سپس از بین وسایل، یک تبر دو سر بزرگ هم بیرون کشید....

 

 

 

 

 

« تا بعد »