my little princess✨ p5
سلایوم بفرما ادامه مطلب عاسیسم 🤣❤️
_________________________________________
_________________________________________
وقتی رسیدم به اونجا دیدم کایو و واریان دارن برام دست تکون میدن به سمتشون رفتم و سره میز نشستم
من : سلام
واریان: بچه ها من یه گند ریز زدم
من : خداحافظ
کایو: نخیر بشین ببینم چیکار کرده
واریان: یقه یکی رو تو خیابون گرفتم و داشتم خفش میکردم ( دوستان این واریان همون واریان اسمیت
داخل رمان 🎤The music of hearts❤️ هست)
من : یعنی یک روز نداریم که تو یه گندی نزده باشی
اصلا ممکن نیست چنین چیزی
کایو: راستی برای کسی امروز اتفاق عجیبی نیوفتاده ؟
من: من مسموم شدم
کایو نوشیدنی از دهنش ریخت بیرون و با تعجب گفت: چی چرا ؟
من : نودل فاسد خوردم
واریان: یعنی تو شک نکردی به مزه بدس میده ؟:
من : نه
واریان: کور مزه
کایو: از آخر هم همخونه ایت رو نیاوردی
واریان: قضیه همخونه ای چیه ؟
من : هیچی بگذریم
کایو: کار و بار چطور پیش میره ؟
واریان: یکی با ما همکاری کرده برای تبلیغات
کایو: کی هست ؟
واریان: یه خواننده جوونه اسمش فلوراست
من : خوبه است
مشغول حرف زدن شدیم و کمی نوشیدنی خوردیم
_________________________________________
کمی بعد...
حس کردم چیزی داره توی جیبم میلرزه و دیدم تلفنم داره زنگ میخوره و تلفن رو جواب دادم
من : الو بله
میا: سلام یه کاری باهات داشتم
من : ای همون کار بخوره تو سره یکی
میا: خب من میخوام یه سفر کوتاه برای کارم برم
و نیاز به یه همسفر دارم گفتم به تو زنگ بزنم
من : خب با یکی از همکارات برو مگه ادمی جز من روی زمین نیست ؟
میا: هست ولی خب بنده شمارو انتخاب کردم یه سفر کوتاه که به جایی برنمیخوره همین یکم اونطرف تره
لطفاً
من : نههههههههههههههههههههههههههههه
میا: ولی من برات بلیت گرفتم پس باید بیای
من : یعنی بعضی وقتا دلم میخواد ترو خفت کنم
دست بذارم جای گلوت و خفت کنم ( عصبانی)
میا: بعدا هم برای خفه کردن وقت هست
تلفن رو قطع کردم و از روی صندلی بلند شدم
من : خب من دیگه باید برم خداحافظ
قبل از شنیدن جواب از مغازه رفتم بیرون و سوار ماشینم شدم میا ادرس فرودگاه رو برام فرستاده بود ماشین رو روشن کردم و راه افتادم خیلی سریع به اونجا رسیدم ماشین رو داخل محوطه پارک کردم و رفتم داخل دیدم میا داره برام دست تکون میده
پوفی کشیدم و به سمتش رفتم
میا: چرا قیافتو شبیه بادمجون سوخته کردی ؟
من : چون اعصابم خورده انگار ادمی جز منه بدبخت روی این زمین نیست که بخواد با تو بیاد سفر ( کفری میباشند )
میا: بعدا میتونی غر بزنی الان باید سوار هواپیما بشیم بیا دنبالم
دنبالش رفتم و سوار هواپیما شدیم که متاسفانه صندلی هامون هم کنار هم بود ای خداااااااااااااا
مهمان دار : مسافرین عزیز با یک پرواز طولانی تا لندن در انگلیس خواهیم داشت امیدارم از پرواز خود لذت ببرید لطفا کمربند های ایمنی را محکم ببنید
هواپیما به زودی بلند خواهد شد
با شنیدن کمه لندن انگار سطل اب یخی روی سرم خالی شد و نگاه بدی به میا انداختم ایکاش میشد همینجا بگیرم بزنمش این بچه پرو رو ( دوستان الکس فاقد اعصاب میباشد لطفاً نزدیک نشوید)
تو همین فکرا بودم که حس کردم کسی دستم رو گرفت سرم رو چرخوندم و دیدم میا دستم رو گرفته
من : از پرواز میترسی ؟
میا: نه اصلا پرواز چیه که بترسم
من: باشه
مشخصه داره دورغ میگه بدنش داره میلرزه و کلا ترسیده اما چیزی به روش نیاوردم و مشغول نگاه کردن به بیرون شدم کمی بعد هواپیما از روی زمین بلند شد و به راه افتاد نگاهی زیرچشمی به میا انداختم و انگار که ترسش ریخته بود و اروم شده بود
اما هنوز هم دستم رو محکم گرفته بود
کمی بعد
گرمی رو روی شونم حس کردم سرم رو برگردونم و دیدم که میا کلا خوابش برده منم خیلی خسته بودم برای همین چشمام رو بستم و کمی بعد خوابم برد
_________________________________________
فردا صبح از زبان میا
با صدای مهمان دار از خواب بیدار شدم ظاهرا نیم ساعت دیگه توی لندن فرو می اومدیم الکس هنوز خواب بودن کمی تکونش دادم تا بیدار بشه اما جواب نداد
من : الکس الکس بیدارشو نیم ساعت دیگه میرسیم لندن بیدارشووووووووو
الکس: اوممممم باشه ( با صدای خواب آلود )
کمی بعد هواپیما به آرومی فرود اومد و همگی پیاده شدیم دلم برای اب هوای لندن و خونه ام تنگ شده
فورا یه تاکسی گرفتم و به سمت خونه گرفتم
الکس: داریم کجا میریم ؟
من : داریم میریم خونه ی ما
الکس: ولی من میرم هتل
من : نخیرم شما هم میای خونه ی ما
الکس: نمیخواهم بنده میرم به جای دیگه شماهم با خانواده ات خوش بگذرون
من : اینجا شهر منه حرفم حرفه منه
رسیدیم به خونه و از تاکسی پیاده شدیم و زنگ خونه رو زدم الکس کمی از در فاصله گرفت و میخواست بره که دستش رو گرفتم و کشوندم سمت در
مادرم درو باز کرد و با دیدن لبخند بزرگی زد و محکم بغلم کرد
مادر: دلم برات تنگ شده بود عزیزم دیگه به ما سر نمیزنی
مامانم رو محکم بغل کردم
مادر : بیا داخل عزیزم
مادر نگاهی به الکس انداخت و گفت: ایشون کیه ؟
من : دوستمه درواقع همخونه ایم هست اسمش الکسه
مادر: سلام پسرم خیلی ممنون که تو این مدت حواست به دختر من بوده
الکس : سلام خواهش میکنم کا..کاری نکردم
مادر: بیاین داخل
رفتم داخل خونه و نگاهی به اطراف انداختم اصلا تغییر نکرده بود هنوز همون خونه قدیمی و با صفا بود
پدر : سلام دخترم دلم برات تنگ شده بود
من : سلام بابایی
مادر: ماریا ماریا بیا ببین خواهرت اومده
ماریا او اتاق اومد بیرون و با دیدن من محکم پرید تو بغلم
ماریا : سلام ابجی جون
ماریا از بغلم بیرون اومد
ماریا: اون پسره کیه دمه در واستاده ؟ دوسته توعه آبجی ؟
به بیرون نگاهی انداختم و دیدم الکس هنوز نیومده داخل
پدر : پسرجون بیا داخل چرا بیرون واستادی
الکس: من میرم هتل مزاحم شما نمیشم
پدر به سمت در رفت و دست الکس رو گرفت و به داخل خونه اورد
پدر: کسی که زنگ این خونه رو بزنه هیچوقت مزاحم نیست ( با مهربانی )
مادر: چه روز خوبی اومدی دخترم اتفاقا امروز به یادت غذای مورد علاقتو درست کردم
من : اخجون لازانیا
ماریا: لازانیا های مامان اصلا ی دنیای دیگست
مادر: ماریا بیا میزو اماده کن به جای بلبل زبونی
ماریا: چشم مامان جون
ماریا میز رو آماده کرد و همگی شروع کردیم به خوردن خیلی وقت بود دستچخت مامانم رو نخورده بودم
ماریا: بلاخره مچتو گرفتم
من : منظورت چیه ؟
ماریا: تو گفتی همخونه ایت دختره ولی انگاری که پسره تو به من دروغ گفتی
من : اگه راستشو میگفتم شروع میکردی هذیون گفتن
ماریا: نخیرم
الکس خیلی ساکت بود مشخص بود توی جمع ما احساس غریبی میکنه
ماریا: هی میا اون روز یادته که لباسات...
حرف ماریا با سرفه های الکس نا تموم موند
پدر: حالت خوبه بیا یه لیوان اب بخور
الکس: بله فقط غذا پرید تو گلوم
مادر: بیاین بعد غذا یکم فیلم ببینیم
الکس: خیلی ممنون ولی من دیگه مزاحم نمیشم باید رفع زحمت کنم
پدر : خیر شما همینجا میمونید
الکس: نه من میرم
پدر: میمونید
الکس: منبع لجبازی های میا رو پیدا کردم شما هستید
با حرف الکس پدر و مادرم شروع کرده به خندیدن
مادر: پس میا هنوزم لجبازه
الکس: یه چیزی فراتر
من : نخیرم
الکس: همین الانم داری لج میکنی
ماریا: هشدار میدهم از خواهر من دور بمان ای کلاغه سیاه
الکس: میا کم بود حالا خواهرش هم به من میگه کلاغ
مادر: خب بریم فیلم ببینیم
همگی رفتیم به سمت کاناپه ها و مشغول فیلم دیدن شدیم یه لحظه دیدم فیلم داره به صحنه های بدی میکشه دستم رو روی چشم های ماریا گذاشتم
مامان هم دستش رو روی چشم من گذاشت
پدر: چه چرخه زیبایی حالا کی چشمه الکس رو بگیره ؟
همگی چشم هامون رو باز کردیم و دیدیم الکس روی مبل خوابیده و زیرلبی خنده ای کردیم و دوباره مشغول فیلم دیدن شدیم
_________________________________________
چند روز ساعت بعد از زبان الکس
بیدار شدم و خونه تقربیا خالی بود کمی دورم رو گشتم و دیدم.......
_________________________________________
خوب بچهها امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده ❤️ دوستتون دارم تا درودی دیگر بدرود 😜
اگه بدون لایک و کامنت بذاری بری رمان بدترین پایان ممکن رو تجربه خواهد کرد و کل وب فرو خواهد پاشید ☠️💔