old love پارت 43

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/11/01 11:43 · خواندن 3 دقیقه

P43 

 

 

Adrien :

 

ساعت 12:00 بود هنوز نیومده بودن خونه بعد از یک 

ساعت و نیم صدای چرخیدن کلید اومد به سمت در رفتم 

 

رنگ مرینت پریده بود و سرش پایین بود بازوش رو گرفتم 

این کارم باعث شد مرینت سر جاش میخکوب شه، مرینت 

سریع دستش رو کشید و بعد به اتاقش رفت 

 

می خواستم برم دنبالش ولی دلیلی ندارم که برم پیشش، 

رفتم پیش آریما، آریما به هیچ کدوم از سوالام جواب 

نمی داد و بهونه الکی میاورد 

_____________________________________________

« سه ماه بعد _ 3 مارس سال 2028 »

Adrien :

نمی تونم مرینت رو با ویکتور ببینم بعد از اون روزی که 

مرینت و آریما باهم رفتن بیرون  مرینت دیگه باهام حرف 

نزد و ازم فرار می کرد 

 

آریما بهم دلیل کارای مرینت رو نمیگه و همیشه حرف رو 

می پیچونه و جوابم رو نمیده 

_____________________________________________

آریما کنار مرینت نشسته بود نمی دونست خوشحال باشه 

یا ناراحت چیزی نمی دونست فقط می دونست مرینت 

قراره نگهش داره 

 

آریما « مطمئنی می خوای نگهش داری؟ نمی خوای چیزی ازش به آدرین بگی؟ »

مرینت نمی خواست چیزی به آدرین بگه حتی اگه لازم 

 

باشه مرینت تا آخر عمرش اونو قایم می کنه و نمی زاره 

آدرین ازش چیزی بفهمه 

 

مرینت « من نگهش می دارم و برام چیز دیگه ای مهم 

نیست همیشه می خواستم یه خانواده داشته باشم و الان 

 

یکی دارم لازم باشه تا آخر عمرم از آدرین قایمش 

می کنم با اینکه می دونم آدرین یه روز همه چیو میفهمه 

 

ولی برام مهم نیست چیزی به آدرین نگو و نزار چیزی 

بفهمه، الان ماه دوممه و فعلا آدرین چیزی نفهمیده اگه 

 

ضایع نکنم حداقل می تونم تا چند سال، چند وقت یا حتی چند روز قایمش کنم »

 

آریما سرش رو تکون داد و بعد به جواب آزمایش مرینت 

نگاه کرد و بعد لبخند تلخی زد از یه طرف به حرفای مرینت 

 

فکر می کرد نمی تونست به آدرین نگه ولی چاره دیگه ای 

نداشت می دونست این خبر آدرین رو خوشحال

می کنه و خوشحال بودن آدرین برای آریما از همه چی مهم تر بود 

 

و مرینت چی؟ اون می خواد همه چیو از آدرین قایم کنه و 

 

برای اینکه لو نره و آدرین چیزی نفهمه می خواست به 

آلمان برگرده ولی آریما مانعش می شد آریما نمی ذاشت 

 

مرینت با اون برگرده آلمان و چیزی به آدرین نگه آریما 

نمی خواست آدرین مثل قبلش بشه از وقتی که مرینت 

 

برگشته بود آدرین مثل قبلش رفتار می کرد و این 

می تونست آدرین رو خوشحال کنه

آریما با صدای آروم گفت

 

« من نمی تونم از آدرین قایمش کنم مرینت آدرین با تو 

خوشحاله نمی تونی ولش کنی و دوباره بری از وقتی که تو 

 

دوباره برگشتی آدرین مثل قبلش شد وقتی تو  نبودی 

آدرین سرد شده بود مثل قبلش رفتار نمی کرد نمی خوام با 

 

رفتن تو آدرین دوباره با همه سرد بشه، آدرین قبلا یکاری 

کرد که الان ازش پشیمونه حداقل بهش یه فرصت دیگه 

 

بده از کجا می دونی دوباره ولت می کنه »

 

100 کامنت و 50 لایک 

بعدا معلوم میشه مرینت و آریما چیو میگن ولی خیلی ضایع بود فکر کنم همتون فهمیدین