ورژن خشن شنل قرمزی

𝕖𝕝𝕟𝕒𝕫 𝕖𝕝𝕟𝕒𝕫 𝕖𝕝𝕟𝕒𝕫 · 1402/10/30 16:34 · خواندن 1 دقیقه

بزن ادامه

روزی‌روزگاری دختری مهربان زندگی می‌کرد که به او شنل‌قرمزی می‌گفتند.

یک روز شنل قرمزی سبد کلوچه را برداشت تا به دیدن مادربزرگش برود.

وقتی به خانه مادربزرگش رسید در زد و وارد شد. درکمال تعجب گرگی در تخت مادربزرگش خوابیده بود. شنل‌قرمزی گفت : ای گرگ بدجنس با مادربزرگم چی‌کار کردی؟                                                             سسپس خنجری برداشت و در شکم گرگ فرو کرد. گرگ فریاد بلندی کشید. او خنجر را چند بار در شکم گرگ پیچ داد. سپس مادربزرگش را آزاد کرد و با گوشت گرگ سوپی خوش‌مزه پخت و به خوبی‌ و خوشی زندگی کردند.

پایان🙂🔪