Reality👩🏻⚕️p13🧑🏼⚕️
سلامممم من اومدم با پارت جدید و اینکه کاور عوض شد گمم نکنید خب اگه پارت های قبل نخونید حتما بخونید و لایک کنید نکنید خودم میام به خوابتون خب بعدش بیایین سراغ این پارت و لایک و کامنت بزارین حالا میتونید برید ادامه مطلب .
شروع پارت جدید ادامه پارت 12
از زبون مرینت :
صبح زود از خواب بیدار شدم و قبل اینکه آلیا و لوکا بیدار کنم یدونه صبحونه مفصل آماده کردم و داشتم چایی دم میکردم که دیدم لوکا بیدار شده گفتم : سلام صبح بخیر بر برادر گلم
گفت : سلام بر خواهر گل به به چه عجب زود بیدار شدی ؟؟
گفتم : خب بالاخره به این نتیجه رسیدم که باید برا خودم زندگی کنم ؛ و الانم براتون صبحونه آماده کردم و دارم چایی دم میکنم دست و صورت رو بشور بیا سر سفره .
گفت : او مای گاد واقعا این صبحونه رو تو آماده کردی ؟؟!!
گفتم : آره
گفت : باورم نمیشه مگه تو از این کارا هم بلد بودی خانم خانما ؟؟
گفتم : بخاطر شما دوست عزیز یاد گرفتم 😂😂
گفت : دستت درد نکنه پس من زود برم دستشویی و برگردم
گفتم : باشه منم برم آلیا رو بیدار کنم
بعد اینکه آلیا رو بیدار کردم صبحونه رو خوردیم و در حین خوردن صبحونه لوکا گفت : خب من باید امروز برگردم نیویورک و چند چیز میز از نیویورک بیارم و شرکت تحویل دوستم بدم بعد برگردم میتونید ی شب رو تنها اینجا بگذرونین ؟؟
گفتم : آره مسئله ای نیست .
بعد اینکه حاضر شدیم و از لوکا خداحافظی کردیم به سمت بیمارستان حرکت کردیم.
……………………………
( چند ساعت بعد اتاق جلسه بیمارستان )
آدرین : خب دوستان الان براتون سواله که من چرا شما رو به اینجا دعوت کردم و خواستم از شما چیست درسته ؟؟
بقیه : بله
آدرین : خب امروز ی بیماری رو به اورژانس آوردن که درد قفسه سینه داره ، پاهاش متورم شده و خستگی زیاد داره .
خب از آلیا و نینو و اِما و مکس انتظار دارم برید بیماری این بیمار رو تشخیص بدید ؛ انتظارم از همتون بیشتره الخصوص از رزیدنت های قدیمی حالا میتونید برید بیمار رو ملاقات کنيد
……………………………
از زبون مرینت :
هه فکر کرده کیه صدام شبیه اش کردم و گفتم : انتظارم از شما بیشتره الخصوص از رزیدنت های قدیمی حالا میتونید برید بیمار رو ملاقات کنيد
که از پشت سرم صداش رو شنیدم اوه خدایا من غلط کردم من غلط کردم خواهش میکنم نشنوه خواهش میکنم
صدام صاف کردم گفتم : بله استاد ؛ کاری داشتید ؟؟
گفت : نه فقط خواستم بهت بگم که خوب حواست رو جمع کن و سعی کن تو مشکل بیمار رو پیدا کنی چون اگه نتونی فعلا باید بازم تو اورژانس کار کنی .
چشمی گفتم ازش دور شدم .
واقعا ی روزی این اگراست تو دستم میمونه بدبخت مشکل روانی داره اول میگه انتظارم از نینو و مکس بیشتره بعد میگه انتظارم از تو بیشتره حواست رو جمع کن بدبخت اختلال داره بدبختتتت ؛
اه ی روزی فقط ی روزی این اگراست به اعصابم گند نزنه چی میشه چی میشهه
هوف برم بیمار ببینم بهتره رفتم اتاق بیمار.
گفتم : سلام خانم اسمیت خوب هستین ؟؟
گفت : زیادی خوب نیستم خانم دکتر؛ خانم دکتر میدونین ی هفته پیش احساس میکردم که خیلی خسته ام و تموم بدنم درد میکرد اول فکر کردم که آنفولانزا گرفتم و رفتم پیش پزشک عمومی اونم دارو نوشت دارو ها رو خوردم ولی بازم خوب نشدم و دیروزم احساس کردم قلبم داره درد میکنه الانم که میبینید اومدم پیش شما که شاید شما تونستید منو خوب کنید .
بعد اینکه کامل معاینه اش کردم و جواب نوار قلبش رو دیدم زود مشکلش حدس زدم ولی خب قصد نداشتم به این زودی بیماری خانم اسمیت رو به آگراست بگم چون لو میرفتم ولی نمیتونستم نگم چون حالش رفته رفته داشت بدتر میشد به همین خاطر آلیا رو صدا زدم و به بیرون اتاق بردم و گفتم : آلیا تو تونستی بیماریش تشخیص بدی یا نه ؟؟
گفت : نه ولی میتونم بگم ممکنه عفونت داشته باشه ولی نمیدونم این عفونت کجاست .
گفتم : آلیا ببین این خانم به احتمال خیلی زیاد عفونت قلبی از نوع اندوکاردیت داره بزار جواب آزمایش هاش بیاد و تو برو اینو به اگراست بگو باشه ؟؟
گفت : آخه نمیشه ؛ تو پیدا کردی من پیدا نکردم که اِما ؛ چرا خودت نمیری بهش بگی .
گفتم : خوب ببین از کسی که جدیدا رزیدنت شده همچنین حدسی دقیق بعیده تو برو بگو باشه .
بعد اینکه جواب آزمایش اومد همه مون تو اتاق جلسه جمع شدیم .
بعد اگراست شروع کرد به صحبت کردن : خب بچه ها تونستید اطلاعات جمع کنید ؟؟
مکس و نینو هر دو بعد اینکه حدس های خودشون رو گفتن نوبت به من رسید منم گفتم : خب من نتونستم بیماری رو تشخيص بدم و هیچ نظری ندارم در این مورد.
بعد اینکه اگراست بهم نگاه تمسخر آمیزی انداخت نگاهاش رو به سمت آلیا داد گفت : خب خانم سزار شما بگید .
آلیا : خب بعد اینکه آزمایش های خانم اسمیت دیدم مطمئن شدم خانم اسمیت عفونت قلبی از نوع اندوکاردیت داره .
اگراست گفت : آفرین خب میتونی درباره اش بهم توضیح بدی ؟؟
آلیا گفت : بله خب این نوع عفونت از عفونت های دریچه قلبی یا پوشش داخلی قلب هست که باید زود درمان اش کنیم تا کشنده نشه و اینکه علائمی مانند آنفولانزا ، خستگی شدید ، احساس درد در قفسه سینه و سوفل قلبی هست که من تونستم با گوش کردن به صدای قلبش و با توجه به آزمایش ها بتونم بیماریش رو تشخيص بدم . ( سوفل قلبی صدایی هست که توسط جریان خون در قلب ایجاد میشه )
اگراست با افتخار به آلیا نگاه کرد : گفت آفرین آفرین واقعا ازت انتظار نداشتم .
هعیی من اگه میگفتم آفرین نمیگفت میگفت وظیفه ات ولی الآن داره از آلیا یجوری تعریف میکنه که منم حسودیم شد .
هعیی روزگار خیلی نامردی الخصوص با من .
داشتم افسوس میخوردم که اگراست صدام زد و گفت : خب اِما تو فعلا باید تو اورژانس کاری کنی نتونستی از فرصتت به خوبی استفاده کنی و فعلا لایق این نیستی که وارد اتاق عمل بشی .
سعی کردم با حالت خونسرد جواب بدم ولی نتونستم با لحن بدی گفتم : عذر میخوام آقای اگراست اما باید بدونید که با ی بار فرصت دادن چیزی نمیشه شما از اولش هم به من فرصت ندادین و فرستادین به اورژانس ولی من بازم چیزی نگفتم قرار نیست تحقیرم کنین خب بالاخره منم تازه رزیدنت شدم و حق دارم درست حدس نزنم و یا چیزی رو ندونم
اگراست هم گفت : باشه اصلاً حق با شماست بهتون ی فرصت دیگه میدم حله خانم راجرز تا بعدا بهونه دیگه ای پیدا نکنید ؟؟؟
حله ای گفتم با عصبانیت از اتاق خارج شدم .
آخه چرا خدایا آخه چرا من بدبخت باید هر روزم زهر مار بشه اه .
( شب )
بعد اینکه عین سگ تو اورژانس کار کردم لباسام رو پوشیدم بدون اینکه با کسی حرف بزنم ومنتظر آلیا بمونم از بیمارستان خارج شدم .
میخواستم خودم اینبار تنهایی برم برج ایفل رو ببینم بخاطر همین سوار تاکسی شدم رفتم نزدیکی های برج ایفل پیاده شدم .
بعد اینکه اطراف و خود برج ایفل رو گشتم نگاهی به ساعت انداختم دیدم ساعت 10 شب شده ؛ بهتر بود بر میگشتم خونه دنبال تاکسی بودم که چند تا پسر مزاحم پیدا شد اولی اومد نزدیکم و گفت : میخوای کمک ات کنیم خوشگلم ؟؟
منم جوابی ندادم .
بعد دومی گفت : اصلاً بیا سوار ماشینمون شو امشب مهمون مون باش .
دیگه داشتن کم کم رو اعصابم راه میرفتن اما من بازم خودمو کنترل کردم جواب ندادم و به راهم ادامه دادم ولی بازم داشتن تعقیبم میکردن بخاطر همین خوب آستين هام بالا زدم و ی مشت محکمی به صورت یکیشون زدم و هر سه تاشون شروع کردن به حمله کردن اما اینا برای یک تکواندوکار قدیمی کاری نبود همین جوری داشتم دخل شون در می آوردم که یهو یکیش چاقو کشید و شروع به تهدید کردنم کرد هه فکر کرد من کم میارم و درگیری بین مون شروع شد میخواستم چاقو رو از دستش بگیرم که چاقو به بازوم خورد سوزش و درد بدی حس کردم ولی زخمی شدنم نتیجه داد و اونا ترسیدن فرار کردن منم شال گردن رو باز کردم به دور بازوم پیچیدم یدونه تاکسی پیدا کردم و سوارش شدم …
.............................
7000 کاراکتر
خب آخر پارت فکر میکردید آدرین قرار بیاد آره ؟؟ بدجوری رکب خوردید 😂😂 خب دخترم خیلی قویه از پس مشکلاتش خودش بر میاد و اینکه از کلیشه خسته شده بودم دختره به دردسر میوفته پسره نجات اش میده الیته خودمم اولش فکرم این بود ناگفته نماند 😂😂😂😂
خب بوس تون میکنم به که شرطی لایک کنید و کامنت بزارید😂😂😂♥️♥️♥️
30 لایک بشه و آخر هفته بشه میزارم ♥️