پری دریایی من 🧜🏻♀️ p8
خب پارت جدید آوردم براتون🌷
آدرین: سلام
ــــ سلام اعلی حضرت
آدرین: ببینم کاری داری؟
ــــ نه
آدرین: پس چرا اومدی اینجا؟
کمی خودشو بهم نزدیک کرد
ــــ میخواستم حالتون رو بپرسم
آدرین: باشه حالا برو کنار کلویی ( بله این خدمتکار..... کلویی هست)
ــــ باشه
دیدم عصبانی شد. اصلا چرا میخواد بهم نزدیک بشه شاید بهم علاقه داره اصلا ولش
رفتم پیش مرینت آلیا هم کنارش بود.
آدرین: سلام
مرینت و آلیا: سلام
آدرین: مرینت پدرم گفته باید بری ببینیش
آلیا: یعنی چی؟ یعنی فهمیده قراره مرینت رو نجات بدیم
آدرین: نه نفهمیده ولی بهم گفت که چرا بدون اجازه اون یه خدمتکار جدید آوردم
مرینت: من نمیرم اتاقش
آلیا: چرا؟ اگه نری میدونی چی میشه
مرینت: نه ممکنه بفهمه من همون پری دریایی ام ممکنه منو بکشه و بعد بره سراغ بقبه پری دریایی ها.
آدرین: نه نمیفهمه
مرینت: اون میفهمه
دیدم یهو با گریه از اینجا دور شد
از زبان مرینت
از اونجا دور شدم و رفتم به اون اتاقی که قبلا توش بودم
اون لباس های مسخره رو در آوردم و رفتم تو اون شیشه ی آب و نشستم گریه کردم.
کاش مامان اینجا بودی خودت میدونی که من قوی نیستم مثل تو نمیتونم تنهایی مشکلات رو حل کنم.
داشتم همینجوری گریه میکردم که آدرین اومد.
مرینت: تنهام بزار
آدرین: گریه نکن
مرینت: چطور گریه نکنم وقتی جون بقیه در خطره
آدرین: نگران نباش درست میشه
مرینت: همش تقصیر توئه تو بودی که منو اینجا آوردی.
آدرین: راس میگی تقصیر منه واقعا ببخشید
مرینت: فکر میکنی با یه عذرخواهی همه چی حل میشه
آدرین: نه. ولی خب میتونم نجاتت بدم. تو فقط برو پیش پدرم ببین چی میگه
مرینت: نجاتم بدی؟ نه نمیتونی نجاتم بدی. اینو هم بدون من پیش اون نمیرم.
حالا تنهام بزار.
آدرین: باشه 😔
بعد از اینکه رفت خوابم برد
مرینت در خواب
ـ مامان خودتی
ـ اره عزیزم
ـ مامان (پرید تو بغلش و اینو گفت)
ـ مامان میشه کمکم کنی چطور میتونم فرار کنم؟ خواهش میکنم بگو
ـ عزیزم اون پسر میتونه تو رو نجات بده بهش اعتماد کن
ـ چرا؟ اون چجوری منو نجات بده
ـ تو فقط بهش اعتماد کن
ـ نه نرو
(و بعد بیدار شد)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2175 کاراکتر
تموم شد 💖
لایک و کامنت فراموش نشه 😘
بای بای 🌹