old love پارت 42

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/10/25 13:17 · خواندن 3 دقیقه

P42 

 

Adrien :

 

حس می کردم بدنم یخ کرده هیچی یادم نمی یومد لباس 

تنم نبود و تو اتاقی بودم که قبلا برای مرینت بود 

کسی تو اتاق نبود رو تختی خونی شده بود ولی چرا؟ 

 

به ساعت نگاه کردم ساعت نه و بیست و پنج دقیقه شب 

بود یعنی چقدر خوابیدم اصلا چرا تو اتاقیم که مال مرینت 

بوده چرا رو تختی خونی شده چرا لباس تنم نیست

 

یه عالمه سوال داشتم که هیچ کدوم جوابی نداشت، از روی 

تخت آروم بلند شدم لباسام رو پوشیدم و بعد از اتاق اومدم بیرون 

دنبال مرینت می گشتم می خواستم ببینم الان داره چیکار می کنه 

ولی انگار کسی خونه نیست 

 

Arima : 

مرینت سرخ بود تو حال خودش نبود و معلوم بود حال 

خوبی نداره حرفی نمی زد و فقط پایین رو نگاه می کرد 

 

ازش خواستم که باهم بریم بیرون و قبول کرد انگار 

می خواست زودتر از این خونه بره، فکر کنم وقتی حموم 

 

بودم یه چیزی بین مرینت و آدرین اتفاق افتاده 

با مرینت تو یک پارک نشسته بودیم کسی تو پارک نبود 

فقط من و مرینت بودیم 

 

دستم رو روی شونه مرینت گذاشتم و با صدای خیلی آروم بهش گفتم :

 

آریما « مرینت چیزی شده؟ از وقتی که از اتاقت اومدی

 

 بیرون حرف نمی زنی  رنگت پریده دستات سرده و همش

 می لرزی با آدرین به مشکل خوردی؟ تو اکس آدرینی و 

 

بخاطر گذشتتون احتمالش زیاده که باهم به مشکل بخورین اگه چیزی شده بهم بگو»

 

مرینت سرش رو آروم اورد بالا انگار داشت به یه چیزی فکر می کرد

 

مرینت بالاخره یه چیزی گفت ولی صداش خیلی می لرزید حالش خوب نبود و به زور حرف می زد 

 

مرینت « نمی دونم اینا رو چطوری بهت بگم ولی چیزی از 

اینایی که بهت میگم به آدرین نگو، آدرین چند ساعت 

 

پیش حالش خوب نبود فکر کنم مست بودش مطمئنم اگه 

اتفاقایی که چند ساعت پیش افتاد رو بهش بگیم 

 

 هیچ کدوم رو یادش نمیاد ولی اون چه بخواد چه نخواد مجبورم کرد که باهاش........... » 

 

نذاشتم مرینت بقیه حرفش رو بزنه فهمیدم که آدرین چیکار 

کرده اون بالاخره کار خودش رو کرد کاری که می خواست 

خیلی وقت پیش انجامش بده 

 

خودم رو مقصر همه چی می دونستم اگه به مرینت 

نمی گفتم بیاد خونمون یا مرینت و آدرین رو باهم تنها 

 

نمی ذاشتم آدرین به مرینت تجاوز نمی کرد و حال مرینت 

 

خراب نمی شد همش تقصیر منه هر بلایی که سر مرینت 

اومده تقصیر منه ولی اینجوری به هدفم نزدیک تر شدم 

 

هدفم اینه که مرینت رو برگردونم پیش آدرین ولی الان با 

کاری که آدرین کرده مرینت پیش آدرین بر می گرده؟ 

 

اگه مرینت باردار بشه می دونم دلش نمیاد بچه خودشو 

سقط کنه حتی بخاطر بچشم که شده احتمالش هست که 

برگرده پیش آدرین 

 

ولی این یه اجباره من نمی تونم مرینت رو مجبورم کنم که 

برگرده من نمی تونم برای زندگی مرینت تصمیم بگیرم اون 

خودش باید انتخاب کنه 

 

می دونم که مرینت هنوز عاشق آدرینه ولی نمی خواد قبولش کنه می خواد انکارش کنه

هر طور که شده مرینت و آدرین رو پیش هم بر

 می گردونم 

و داستان بعدیمم تقریبا آماده شده و بعد از این داستان اونو می زارم 

شرط نداره