Forbidden love p55
....
از زبون فیلیکس=F
F:بعد از چند دقیقه مرینت رو از اتاق عمل بیرون میارن و به بخش منتقلش میکنن و بعد از مرینت پرستار ها پسرم مکس رو میارن باورم نمیشد این پسر کوچولو و خوشگل بچه منو مرینت بود موهای طلايي داشت دقیقا شبیه خودم رنگ پوستش هم خیلی سفید بود مثل برف پرستار ها بهم اجاز دادن تا بغلش کنم وقتی که بغلش کردم مادرم اومد پیشم و بهم تبریک گفت و بهم گفت که به پدر و مادر مرینت همچنین دوستای مرینت خبر داده که بچه به دنیا اومده و همه شون دارن میان بیمارستان......
از زبون راوی:بعد از یک ساعت تقریبا همه دوستای مرینت همچنین پدر و مادرش به بیمارستان میرسن و مکس کوچولو رو میبینن که پرستار میگه که مرینت بهوش اومده برای همین همه به اتاق مرینت میرن تا ببیننش....
از زبون مرینت=M
M:وقتی که بهوش اومدم خودم رو داخل یه اتاق دیدم کمرم خیلی درد میکرد بعد از چند دقیقه مادر و پدرم به همراه خاله آملی و دوستام وارد اتاق میشن و حالم رو میپرسن پشت سرشون فیلیکس وارد اتاق میشه و بهم لبخند میزنه و کنار تختم میاد که چشمم به دستش می افته یه پسر کوچولو رو بغل کرده بود که با دیدنش میگم....
مکالمهMوF
M:م...میشه بغلش کنم
F:البته عزیزم
از زبون راوی:مرینت مکس رو از فیلیکس میگیره و بغلش میکنه و بهش لبخند میزنه....
از زبون مرینت=M
M:وقتی که مکس رو بغل کردم حس خیلی خوبی داشتم مکس رنگ پوستش دقیقا شبیه برف سفید بود و رنگ موهاش مثل فیلیکس طلايي بود پسر منو و فیلیکس خیلی خوشگل بود....
از زبون فیلیکس=F
F:وقتی که به دیدن مرینت رفتم مکس رو هم همراه خودم بردم وقتی که مرینت مکس رو دید که بغلش کردم ازم خواست تا مکس رو بهش بدم تا بغلش کنه منم همین کار رو کردم واقعا حس خوبی داشتم الان منو مرینت مادر و پدر شدیم مادر و پدر این شاهزاده کوچولو...
(4 سال بعد)
(خب توی این 4 سال اتفاق خاصی نمی افته)
.......
خب شرط پارت بعدی
80تا کامنت و 25تا لایک