وبلاگ لیدی باگ

ادامه

از زبون راوی:مرینت روی مبل نشسته بود و فیلیکس به خاطر اینکه نزدیک زایمان مرینت بود از داخل خونه به کارهای شرکت رسیدگی میکرد و توی این مدت آملی پیش مرینت و فیلیکس زندگی کرده بود.....

از زبون مرینت=M

M:روی مبل نشسته بودم و فیلم نگاه میکردم شکمم بزرگ شده بود و قراره چند روزه دیگه زایمان کنم منو و فیلیکس تصمیم گرفتیم اسم پسرمون رو مکس بزاریم داشتم فیلم میدیدم که یکدفعه کمرم درد میگیره و داخل ناحیه شکمم درد شدیدی رو احساس کردم برای همین جیغ زدم که سریع آملی و فیلیکس با نگرانی میان پیشم و فیلیکس سریع ماشین رو آماده میکنه تا من رو به بیمارستان ببره و آملی هم کمکم میکنه تا سوار ماشین بشم......

از زبون فیلیکس=F

F:قراره چند روز دیگه پسرمون به دنیا بیاد خیلی خوشحالم توی این مدت از داخل خونه کارهای شرکت رو انجام دادم داشتم یه لباس طراحی میکردم که یکدفعه صدای جیغ مرینت میاد با نگرانی از داخل اتاق کارم بیرون میام و به سمت مرینت میرم که میفهمم حالش خوب نیست برای همین سریع ماشین رو آماده میکنم و مامانم هم به مرینت کمک میکنه تا سوار ماشین بشه و سریع به سمت بیمارستان میریم.......

از زبون راوی:وقتی که فیلیکس و آملی مرینت رو به بیمارستان میبرن فیلیکس به دکتر مرینت خبر میده و دکتر مرینت سریع به دیدن مرینت میره و آملی به کمک پرستار ها مرینت رو به داخل بیمارستان میبره پرستار ها به مرینت کمک میکنن تا روی یه تخت دراز بکشه دکتر مرینت بالای سر مرینت میاد و روی شکم مرینت دست میزاره که مرینت جیغ میزنه و میگه درد دارمممم دکتر از اتاق مرینت بیرون میاد و به دستیارش میگه که اتاق عمل رو حاضر کنه و بعدش به فیلیکس میگه.....

مکالمهFوD

D:آقای آگرست متاسفانه کیسه آب همسرتون پاره شده و این هم به ضرر همسرتونه هم به ضرر پسرتون پس باید هرچه سریع تر عمل بشن

F:لطفا هر کاری که از دستتون برمیاد برای همسرم و پسرم بکنید

D:بله 

از زبون راوی:مرینت رو به اتاق عمل میبرن مرینت اونقدر درد داشت که قبل از اینکه به اتاق عمل برسه از هوش میره و بعد از یک ساعت نیم صدای یه گریه بچه میاد و فیلیکس با خوشحالی به سمت در اتاق عمل میره که دکتر بیرون میاد و میگه....

مکالمهDوF

D:تبریک میگم هم حال همسرتون خوبه هم حال پسرتون

F:خیلی ممنون

......

خب شرط پارت بعدی 

77تا کامنت و 25تا لایک