بره ی ناقلای من پارت 14
سلام
بریم برای ادامه ی پارت عزیزانم...
ادامه ی پارت قبلی...
با حرفی که مامانم زد تو جام خشک شدم:
مامان:مرینت اون کی بود تو رو رسوند ماشینشم مدل بالا بود اون کی بود من میشناسمش؟
با استرس نگاهی به مامانم کردم و گفتم:
من:اون...اون دانشجو بود هم دانشجوییم بود آره!
مامان:اونم اینجا زندگی میکنه چرا تو رو رسوند؟
مامانم خوب بلد از زیر زبونم حرف بکشه پس باید با دقت حرف بزنم!
من:آره بابا و مامانش اونم اینجا هستن گفتش که هم مسیریمو منم رسوند!
مامان:واقعا؟اسم و فامیلیش چیه؟
من:ام..ممم آدرین...!
میخواستم فامیلشو یه چی بگم که زنگ خونه به صدا د دراومد!
مامان در رو باز کرد که با خواهر و مامان و خود لوکا رو به رو شدم!
از هموشون متنفرم !
میگید چرا؟
برای اینکه لوکا لات و قلدره و اینکه خیلی تلاش میکنه منو به دست بیاره و از بابام منو خاستگاری کرد اما بابا قبول نکرد چون میدونست چه آدمیه و عموم یعنی برادر بابام با مادر لوکا ازدواج کرد و خودش فوت کرد و مادر لوکا و خواهرش آدمای بدی هسان و به فکر خودشونن!
مامانم با تعجب داشت به اونا نگاه میکرد که جولیکا(خواهر لوکا)با طعنه گفت:
جولیکا:نمیخوای ما رو راه بدید تو یخ کردیم!
مامانشم با طعنه نگاهمون میکرد که مامانم به خودش اومد و گفت:
مامان:بیاد تو خوش اومدید!
اول مادرش و بعد جولیکا و آخر لوکا اومد داخل و به من نگاه کرد و از اون نگاهایی که آدم میترسید !
سه تاشون روی مبل نشستن و مامانمم شروع کرد به پذیرایی و منم بین اونا بودم!
از اونجایی که میخواستم برم کمک مامانم و تا از اونا جدا باشم مامانم نذاشت و گفت اونجا بشینم!
جولیکا داشت با موبایلش بازی میکرد!
و منم که ادب رو رعایت کردم و موبایل بازی نکردنم!
سه ساعت میگذره و اینکه بابامم اومد و با تعجب به سه تاشون نگاه میکرد!
لوکا چشم از من ور نمیداشت و منم از این موقعیت خوشم نمیومد!
********
بلاخره رفع زحمت کردن و رفتن هوفففف راحت شدم!
شام رو خوردم و در اتاقم رو باز کردم و رفتم داخل اتاق روی تخت دراز کشیدم و گوشیمو ور داشتم و رفتم داخل اینستا آدرین پست گذاشته بود حتما با لایلا عکس گرفته که پست کرده پستش رو باز کردم که دیدم عکس خودش و نینو و آلیا هست!
نینو و آلیا اینجا چی میخوان؟
واییی چرا اینجاهن؟
سریع زنگ زدم به آلیا که سریع ور داشت!
من:سلام آلیا خوبی؟
آلیا:سلام مری خوبم چی شده اتفاقی افتاده؟
من:میگم تو کجایی؟
آلیا:من پیش نینو هستم!
من:دیگه کیا هستن؟
آلیا:مگه میدونی چه کسایی هستن؟
من:نه..نه نمیدونم گفتم شاید رز و بقیه ی بچه ها باشن!
آلیا:نه پیش دوست نینو هستم!
من:اسمش چیه؟
آلیا:مرینت مشکوک میزنی ها!
من:نه بابا فقط کنجکاوم!
آلیا:آدرین اگرست!
من:هاننن!
آلیا:چیه میشناسیش؟
من:من نه بابا فقط تعجب کردم همین مامانم صدام میزنه من باید برم!
آلیا:مری مشکوکی ها!
من:بابای آلیا !
آلیا:خداحافظ!
واییی آشنا در اومدن که نینو مگه دوست آدرین بود وای اگه آلیا بفهمه من با آدرین ازدواج کردم اونم صوری و بهش نگفتن خیلی از دستم ناراحت میشه !
هوفففف آدرینم میگفت نینو دوستشه اینجوری نمیشد!
با این حرفا توی ذهنم خوابم برد...
******
با صدای مامانم از خواب باند شدم!
من:بله مامان؟
مامان:مرینت امشب مهمون داریم!
من:باشه
مامان:مهمونا رسیدن!
من:اوکی!
پایان...
تا پارت بعدی 80کامنت و 35لایک