Reality👩🏻⚕️p11🧑🏼⚕️
سلام من اومدم با پارت جدید البته کلی حرف شنیدم از خانواده ام تا نوشتم خب بخاطر زحمات حمایت کنید لایک کنید اگه پارت های ۷ و ۸ به ۳۰ لایک برسونید زودتر سعی میکنم پارت بدم و اینکه اگه پارت های قبل نخونید برید بخونید حمایت کنید و بعد بیایین به این پارت حالا میتونید برید ادامه مطلب 😂
شروع پارت جدید ادامه پارت 10
به حد کافی دل همه رو شکستی حتی دل آلیا هم از تو پر هستش مرینت حتی آلیا داریم راجب بهترین دوستت صحبت میکنیم
مرینت : ببین لوکا دیگه داری خیلی زیاده روی میکنی بسه دیگه کافیه حتی دلم نمی خواد یه کلمه دیگه ازت بشنوم .
این جمله رو با عصبانیت گفتم که یهو ضربان قلبم رو توی سرم حس کردم. چشمام وحشتناک سیاهی رفت و تعادلم رو از دست دادم …
لوکا : مرینت خوبی ؟؟ جواب بده خوبی ؟
مرینت : آره خوبم فقط یکم سرم گیج رفت …
آلیا : مرینت چرا بازم حالت بد شد ؟؟
نکنه بازم چیزی نخوردی ؟؟ هان ؟؟
مرینت : چرا خوردم فقط سرم گیج رفت نمیدونم چرا .
لوکا : مرینت ! تو چند روزه چیزی نمیخوری ؟؟ راستش رو بگو؟؟
آلیا : قبلا که دو و سه روز چیزی نخورده بود الانم از قیافه رنگ پریده اش و حالش معلومه که چیزی نخورده . مرینت ! قیافت شبیه معتاد های عمله ی کوچه پس کوچه های نیویورک شده ! یکم مراقب خودت باش !!
لوکا : هعی درسته همیشه دعوا میکنیم ولی مراقب خودت باش ؛ حداقل الانم بیا بشین روی مبل
مرینت : باشه .
لوکا : بیا از دستم بگیره
( مرینت به کمک لوکا میشینه رو صندلی )
لوکا : خب ما با آلیا کار ها رو میکنیم تو هم استراحت کنی بهتره .
( چند ساعت بعد )
آلیا : خب بالاخره تموم شد .
لوکا : آره تموم شد دستمون درد نکنه بزار مرینت صدا بزنم بیاد نگاه کنه مرینت مرینت .
اوف باز این کجاست چرا جواب نمیده
آلیا : من الان پیداش میکنم
آهان بیا لوکا پیداش کردم
لوکا : خب بگو بیاد دیگه
آلیا : خودت بیا
لوکا : باشه اومدم
( لوکا میره میبینه مرینت مثل بچه ها خوابش برده . )
لوکا : اخی خوابش برده ؛ چقدرم ناز خوابیده گوگولی مگولی داداشی .
آلیا : والله چند ساعت پیش که این حرفا رو نمیگفتی لوکا .
لوکا : آلیا اگه میشه دو تا قهوه بیار بریم بالکن تا در موردش حرف بزنیم .
آلیا : باشه .
( آلیا قهوه ها رو درست میکنه و میرن بالکن )
لوکا : شب های پاریس زیبا هستن مگه نه ؟؟؟
آلیا : درسته شب های درخشنده ای داره
لوکا : مرینت هم مثل شب های پاریس زیباست و مثل کروسان هاش شیرینه و چشماش مثل رود سن درخشانه ؛ مرینت شخصیت خاصی داره بخاطر همین نمیتونه با هر کسی بسازه مشکل اون از نوجوانی شروع میشه زمانی که شما دوست بودین خب ببین آلیا میخوام رک و پوست کنده ماجرا رو برات تعریف کنم اون زمان تو تنها دوست مرینت بودی و مرینت رو به راه راست هدایت میکردی اما بعدش که قهر کردید زندگی مرینت دچار تغییرات زیادی شد .
میدونی چرا مرینت عاشق اون پسره بود ؟؟
آلیا : خب خوشش اومده دیگه اونم مثل من عاشقش شده بود
باید بهت بگم مرینت دروغ میگفت ! مرینت عاشقش نبود فقط وانمود می کرد عاشقشه … چرا ؟؟
چون نمیخواست تو رو بخاطر ی پسر از دست بده و تنها بمونه ؛ چون مرینت از بچگی همیشه از تنهایی میترسید حتی تا 10 سالگی پیش مامان بابا میخوابید. اون از بچگی با ناز بزرگ شده و اصلا تحمل هیچ مدل سختی رو نداره… حتی یادمه وقتی 11 سالش بود تو دستشویی گیر کرده بود !چراغ خاموش شده بود و ما هم خونه نبودیم … یه جوری ترسیده بود که خدا رحم کرد لکنت زبون نگرفت… از اون روز حال مرینت اینجوری بد شده و ترس از تاریکی و تنهایی گرفت .
کار های اون زمانش هم بخاطر این بود ولی برعکس شد دوستیش با تو بهم خورد
دیگه بعد تو کاملا تنها شد تا چندین سال دوست وفاداری برای خودش پیدا نکرد بخاطر همین پدر برای اینکه ذهنش رو از این چیزا دور بکنه سر مرینت رو با درس و کار مشغول کرد تا زمانی که دو سال پیش لیا رو دید و زندگی مرینت از اون روز تغییر کرد .
لیا باعث شد مرینت شخصیت اصلی خودش رو فراموش کنه و تبدیل به ی نفر دیگه ای بشه . یه آدمی که مثل اشراف زاده ها لباس بپوشه و شخصیتش مثل آدم های ولگرد در به در توی کلاب ها بشه .
بعد مدت ها دوستی پیدا کرده بود که به بخاطر منافع خودش با مرینت دوست بود ؛ البته که توی این دوستی معلوم نبود چه دروغ هایی زیرش خوابیده بود . بعد ها مرینت بخاطر اینکه لیا رو از دست نده ، لیا هر کجا که میرفت اونم پست سرش راه میوفتاد و میرفت ، بعد ها با آندره آشنا شد و قلبش رو فدای اون کرد اوضاع بدتر شد مرینت دیگه اصلاً مرینت قبلی نبود … دیگه شورش رو درآورده بود .
روزی از روز ها پدر هممون جمع کرد و قرار شد نقشه ای بکشیم .
نقشه از این قرار بود که روی واقعی لیا و آندره بهش نشون بدیم اما قبل از اینکه نقشه مون رو تکمیل کنیم روی واقعی لیا و آندره بر باد رفت و زحمت ما کم شد . که کم مونده بود مرینت خیلی اشتباه بزرگی کنه … اگه تو نبودی مطمئنم فاجعه ی بزرگ تری رخ میداد شاید الان مرینت پیش ما نبود خلاصه لطفا هوای این خواهر لوس ما رو داشته باش آلیا ممنونم ازت.
آلیا : حتما لوکا ، فقط باید چیزی رو بهت بگم که اگر مرینت ندونه بهتره.
ببین میخوام این موضوع رو الان بهت بگم فکر کنم اینطوری بهتره و برام دردسر نمیشه .
ببین مرینت برا خودش یه هویت دیگه به نام اِما راجرز درست کرده و الان هم به عنوان دستیار کار میکنه نه جراح . فقط خواستم بدونی که بعدا دردسر نشه …
لوکا : وای از دست این دختر چرا این کار رو کرده ؟؟
بابا بفهمه بدجور بدبخت میشه … به فنا میره !!!!
لوکا : باشه فکرامو میکنم
مرینت الان هاست که بیدار بشه بیا بریم پیشش
آلیا : باشه بریم داخل .
( میرن داخل میبین مرینت بیدار شده و داره به خودش کش و قوس میده )
لوکا : اوه ببین کی از خواب شده
آلیا : اوه آره بلآخره زیبای خفته تبدیل به زیبای بیدار شد
مرینت : دارین مسخره ام میکنین ؟؟
لوکا : نه ما واقعیت رو میگیم ببین ساعت رو
مرینت : اوه چقدر زیاد خوابیدم شرمنده نتونستم کمک تون کنم .
لوکا : مهم نیست مهم حال تو هستش راستی میخوایین از امشب اینجا بمونین ؟؟
آلیا : آره میخواییم .
لوکا : پس من برم با اجازه تون چمدون هاتون بیارم.
مرینت : نه نمیشه لوکا چون کلان وسایل من پخش پلاس تو اتاق
لوکا : نگران نباش من جمع میکنم
مرینت : آخه وسایل شخصیم هم هست
لوکا : بازم مهم نیست من میرم میارم آهان و اینکه باید بهت یچیزی بگم تا قبل اینکه از یادم بره خواهرم ببین
وقتی سر چیزای کوچیک توی خانواده از زمین و زمان ایراد میگیری و بقیه رو مقصر میدونی , همین خانوادست که بازم کمکت میکنه و سرزنشت میکنه … به دل نمیگیره و بازم بهت گوش میده … اما وقتی طرف حسابت با خانواده نباشه , دعا میکنی که یکی کمکت کنه ولی دیگه همون آدم ها هم نیستن که به خاطر کار هات سرزنشت کنن … خداحافظ
مرینت : صبر کن لوکا منم باید یچیزی رو بهت بگم .
لوکا : بگو
مرینت : ببخشید لوکا من معذرت میخوام و اینکه میشه الان بغلم کنی ؟؟
دلم بغل میخواد .
لوکا : باشه بیا بغلم خواهر لوس و ناز نازی من .
مرینت : لوکا میشه وقتی بغلت میکنم موهامو بهم نزنی چون من دیگه بچه نیستم
لوکا : ولی هنوز برام کوچولویی توی کوچولو
مرینت با عصبانیت و لحن شرینی میگه: اوف لوکااا ما فقط دو سال تفاوت سنی داریم ها
لوکا : دو سال خودش خیلی زیاده
مرینت : باشه من تسلیمم و اینکه میگم شب اینجا میمونی پیش ما ؟؟
لوکا : باشه میمونم فقط بزار برم وسایل تون رو بیارم بیام
.................................
6600 کاراکتر
خب خون دل خوردم تا نوشتم دادم لطفا از پارت ۶و ۷ و ۸ تا الان لایک هاش به ۳۰ برسونید تا من بدونم که ارزشش داره و پارت بدم🙃🙃🙃☹