⭐ ستاره ای از جنس ماه 🌕 p9
♡✩
بادلخوری ساختگی،اخمی کردم و گقتم:اشـکـــــــان!!
اشکان سرش و به سمتم چرخوند وبا یه لبخند مهربون روی لبش گفت:قربون خواهر خوشگل نازم بشم که وختی ناراحت میشه خوشگل تر میشه.
لبخند مهربونی بهش زدم اونم دوباره مشغول ظرف شستن شد.
اوخی چه دادشی گلی دارم من…نانازی!
بالبخندی که هنوز روی لبم بود،بهشون نزدیک شدم و گفتم:خب حالا که من دارم نقش بوق رو ایفا می کنم اینجا وشما همه زحمتارو عشقولانه به گردن گرفتین،منم واسه اینکه ازخجالتتون دربیام، یه دهن براتون میخونم!!چطوره؟!
سارا واشکان به علامت تایید سری تکون دادن. اشکان باخنده گفت:منم برات موسیقی زنده اجرا می کنم. برو که رفتیم!
خنده ای کردم و بطری آب کوچیکی که روی اپن بود رو برداشتم وجلوی دهنم گرفتم وشروع کردم به خوندن:
پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت
برگشتنی یه دختری خوشگل و با محبت
همسفر ما شده بود همراهمون میومد
میگفت برو,بهش بگو آخه دوستش دارم میگفت بگو
هرچی میخواد بگه بگه,هرچی میخواد بشه بشه
هرچی میخواد بگه بگه
هرچی میخواد بشه بشه
راز دلم رو گفتم این رو جواب شنفتم(2)
(تواین یه تیکه اشکان صدای نازک زنونه ای به خودش گرفت وباناز گفت:
– پسرتو چقدر نادونی اومدی زیارت یا که چش چرونی؟!
(ومن ادامه دادم:)
قسم به اون زیارتی که رفتم
قسم به اون عبادتی که کردم
بعده خدا من تورو میپرستم
قسم به اون زیارتی که رفتم
قسم به اون عبادتی که کردم
قسم به اون قفل و دخیلی که بستم
بعده خدا من تورو میپرستم
“آهنگ قدیمی ضایعی که نه اسم خوانندش و می دونم نه اسم خودش و”
در طول کنسرت زنده بنده،اشکان هم باهرچی که دستش میومد اعم ازقاشق،چنگال،بشقاب و… آهنگ می زد.منم برای جو دادن به فضا،بین مصراع ها هی می گفتم: دست دست!
ساراهم بادستای کفیش دست می زد و مسخره بازی درمیاورد.
خلاصه انقدر اون شب خندیدیم وچرت وپرت گفتیم که وقتی داشتیم می رفتیم بخوابیم دل درد گرفته بودیم ازخنده!
**********
– ارغوان من یه دیقه برم بیرون برمی گردم.
– کدوم گوری می خوای بری؟
_ دست به آب!
ارغوان باتعجب گفت:دست به آب؟!مگه قبل از اینکه بیایم دانشگاه نرفتی؟!
– رفتم اما خب دستشوییه دیگه.زبون آدمیزاد حالیش نیست که بهش بگیم کی بیاد کی نیاد!
ارغوان خندیدوگفت:آخه تو خودت زبون آدمیزاد حالیته که دستشوییت بخواد حالیش باشه؟
بهش چشم غره رفتم وگفتم:رو آب بخندی!
ارغوان بعداز اینکه یه دل سیر خندید،روکرد به من و گفت:خره الان حسینی میاد سر کلاس!توتا بری وبرگردی،اومده…پوستت و میکَنه بازم دیر کنی.
همون طور که به سمت در کلاس می رفتم،گفتم:تونمی خواد نگران من باشی. کارم و زود انجام میدم میام.فکر کردی همه مثل خودت لاک پشتن؟!
واز کلاس خارج شدم و به حالت دو خودم و رسوندم به دستشویی دانشگاه.
خوب نگاه کردم ببینم دستشویی زنونه کدومه چون خاطره بد داشتم…یه بار رفته بودیم رستوران،منم خب دستشوییم گرفت،رفتم دستشویی…خلاصه باآرامش خاطر کارم و کردم و اومدم بیرون.شالم و درآوردم وداشتم باخیال راحت موهام و مرتب می کردم که یهو متوجه شدم 5 جفت چشم دارن نگام می کنن.برگشتم دیدم همه مردن! یعنی اون لحظه می خواستم بزنم خودم و لت و پار کنم که انقدر خنگم!شرف مرفم رفت کف پام.
ازاون به بعدهم هروقت می خوام برم دستشویی عمومی،نگاه می کنم ببینم زنونه اس یانه؟!
بعداز مطمئن شدن از زنونه بودن دستشویی وارد شدم.بعداز کلی گشتن یه دستشویی نیمه تمیزو انتخاب کردم.مرده شور دانشگاه مارو ببرن که همیشه دستشوییش کثیفه.
درو ازپشت قفل کردم و راحت وآسوده مشغول انجام کارم شدم.
بعداز چند دقیقه که کارم تموم شد،رفتم سمت دستگیره وقفل و باز کردم اما در باز نشد…ای خاک تو سرم حالا چه غلطی کنم؟!به در فشار آوردم،هلش دادم،جیغ جیغ کردم تاشاید کسی صدام و بشنوه وبیاد نجاتم بده! اما مثل اینکه تقدیر ما این بود همیشه سر زنگ حسینی دیر برسیم.
بافکر کردن به اینکه دوباره مجبورم متلکای هفته پیش حسینی رو تحمل کنم،اخمام رفت توهم! آخه یعنی چی؟در چرا یهو اینجوری شد؟!خاک توسرمسئولای دانشگاه ما!یه درو بلد نیستن درست کنن تا آدم از کارو زندگیش نیفته!اَه!!!
سنگ قبر مسئولامون وباگلاب بشورم الهی!!
ازحرصم یه لگد محکم به در زدم،صدای خیلی بدی ایجاد کرد.هر از چند گاهی جیغ ودادمی کردم:
– کمک…من اینجا گیر کردم…کمک!
به ساعتم نگاهی کردم…8:15 بود.لعنت به من…یه ربع از کلاس گذشته!الان حسینی چی فکر می کنه درموردم؟!حتما فکر می کنه من از اوناشم!!
آره دیگه…فکر میکنه به ننه بابام میگم میام دانشگاه،بعدکلاسارو می پیچونم میرم عشق بازی واسه همینه که هیچ وقت به موقع نیمرم سرِکلاس!!
ای تو روحت رها که یه بار نشد آدم باشی!کیفمم توی کلاس مونده!ای خاک توسرم…اگه لااقل گوشیم و باخودم آورده بودم،به ارغوان زنگ می زدم بیاد نجاتم بده!
وای خدا…من چه غلطی بکنم اینجا؟!تا کی باید بمونم این تو؟!خدا کنه یکی پیدا شه که بیاد این در بی صاحاب شده رو باز کنه.اصلا به فرضم که یکی پیدا شه ودرو باز کنه،اون وخ تو بری کلاس می خوای به حسینی چی بگی؟!می خوای بگی”ببخشید استاد گلاب به روتون رفته بودم دست به آب؟!” همینم مونده دیگه…انقدر توکلاس ضایع بازی درآوردم که همه فکر می کنن منگلم!اگه همچین چیزیم به حسینی بگم دیگه یقین پیدا می کنن که یه مشکلی دارم.اِی خدا من و نکشه!چرا انقدر خلم؟!
خلاصه تا ساعت 8:30 تو دستشویی بودم و داشتم از عطر دل انگیز فضا لذت می بردم!
حالم بد شده بود خفن!آخه ننه اتون خوب،باباتون خوب،اگه درو درست نمی کنین چرا دیگه دستشوییاتون بوی گربه مرده میده؟!
حس کردم صدای پای یه نفرو شنیدم…واسه همینم شروع کردم به جیغ زدن:
– کمک…من اینجا گیر کردم!کمکم کنین! کسی اونجا نیست؟!
صدای ظریف دخترونه ای شنیدم:
– عزیزم گیر کردی؟!تو کدوم دستشویی هستی؟!
با پام یه لگد محکم به در زدم و گفتم:اینجام خبر مرگم!
دختر خنده ریزی کردو به سمت در اومد. به درفشار آوردو بعداز کلی جون کندن در باز شد.وای باورم نمشد!!!نجات پیدا کردم!!! داشتم خفه می شدم!!!سریع از اون دستشویی کذایی اومدم بیرون.نفس عمیقی کشیدم وریه هام وپرکردم ازهوای پاک.
دختر لبخندی بهم زدوگفت:عزیزم چرا گیر کردی؟!
بااخمی که روی پیشونیم بود،غرغرکنان گفتم:چه می دونم؟!معلوم نیست کدوم گور به گور شده ای این در بی صاحاب و بسته!مگه دستشویی هم جای شوخیه که اینا کرم می ریزن؟!
دختر ریز خندیدوگفت:حالا عیب نداره خوبیش اینه الان که اومدی بیرون!
– وای دستت طلا…داشتم میمیردم!خفه شدم از بوی گند!
دختر دوباره خندید.چرا من هرچی می گم این زرت زرت میزنه زیر خنده؟!کجای حرفای من خنده داره؟!!
دختر بالبخندمهربونی که روی لبش بود،گفت:خواهش می کنم عزیزم!
وبعدبه کاغذی اشاره کردکه روی در دستشویی چسبیده شده بود وگفت:فکر کنم اون مال توئه!
چی مال منه؟!وا!!!مگه آدم به در دستشویی کاغذ می چسبونه؟!
متعجب وگنگ به سمت کاغذ رفتم و از روی در کندمش.
باخودکار آبی چیزی روش نوشته شده بود:
“دستشویی بهت خوش گذشت؟!تقصیر خودته…خودت گفتی بگرد تا بگردیم!گردش خوبی بود نه؟!”