Reality👩🏻⚕️p9🧑🏼⚕️
سلام کریسمس تون مبارک امیدوارم سال خوبی براتون باشه عزیزان خب اینم پارت جدید اگه پارت های قبل نخوندید برید بخونید و پارت های قبلم لایک کنید بعد بیایین به این پارت حالا میتونید برید ادامه مطلب🙃
شروع پارت جدید ادامه پارت 8
معنی جمله اش نمی فهمیدم رفتم بالا تا عکس نگاه کنم که دنیا رو سرم خراب شد بعد دیدن عکس دیگه همه چیز دور سرم می چرخید همینطور که سرم گیج میرفت کسی صدام میزد صدا برام مبهم بود فقط میگفت اِما خوبی جواب بده اِمااااا بعدا دیگه چیزی نفهمیدم .
از زبون آدرین :
بعد اینکه اِما از اورژانس خارج شد منم سر آخرین بیمار رو بخیه زدم خارج شدم .
دیدم که اِما داره به گوشیش نگاه میکنه خواستم به شوخی بگم چرا منتطر من هستی دیدم چهره اش عوض شده و بدجوری به گوشیش نگاه میکنه رفتم نزدیک تا حالش بپرسم و چند بار اسمشو صدا زدم اَما ازش جوابی نشنیدم بازم گفتم اِما خوبی جواب بده ؟؟ خوبی ؟؟
دیدم غش کرد ؛ میخواست زمین بیوفته که گرفتمش چند بار صداش زدم با دستم به صورتش ضربه های آرمی زدم اَما دیدم فایده نداره مجبور شدم برآید استایل بغل کنم و ببرم بزارم رو یکی از تخت های اورژانس ؛ گذاشتم رو تخت معاینه اش کردم به ظاهر مشکلی نداشت فقط کمی فشارش پایین بود بخاطر همین به رز گفتم بهش سرم وصل کنه و برای احتیاط ازش آزمایش بگیره .
بعد اینکه رز کارش انجام داد ما رو تنها گذاشت هنوز به هوش نیومده بود . واقعا برام سوال بود که چرا غش کرده ؛ نگهان چشام به صورت اش افتاد زیر چشاش قودی افتاده بود .
مطئنم این قودی و سیاهی زیر چشاش حاصل چند روز نخوابیدن یا گریه کردن بود ؛ واقعا شخصیت مبهمی برام داشت و این منو به فکر فرو میبرود .
اوف دارم به چیا فکر میکنم واقعا انگار گذشته یادم رفته اه .
بعد ی ربع منتظر موندنش رفتم به کارام برسم و برای احتیاط به آلیا زنگ زدم که بیاد بالا سرش به ايسته
( نیم ساعت بعد )
تو اتاقم بودم که ی کسی در زد .
گفتم : بله بفرمایید
که آلیا از در وارد شد
گفت : ببخشید که مزاحمتون میشم خواستم بگم که نگران نباشید اِما بیدار شد
گفتم : ممنون که خبر دادین خانم سزار
بعد ادامه داد : خب و اینکه آزمایش اِما اومده میتونین ی نگاهی بهش بندازین ؟؟
گفتم : باشه الان میام بالاسرش
بعد اینکه رفت منم آخرین پرونده ی بیمار رو بررسی کردم .
رفتم به سمت اورژانس و سراغ اِما
دیدم آلیا سرزنشش میکنه یک سرفه کوتاهی کردم که آلیا متوجه شد و کنار کشید .
گفتم : خب خانم راجرز حالتون بهتره ؟؟
ی لبخند بی جونی زد گفت : اصلا عالیم نگم براتون شما رو دیدم خیلی بهتر شدم .
اخه چرا تو این حالم دست از مسخره بازی برنمیداره .
گفتم : خیلی هم عالی ؛ خب رز میشه جواب آزمایش رو بهم بدی .
وقتی که رز داشت آزمایش میداد دستم اِما گفت : اوه آزمایش گرفتین ازم ؛ نکنه دارم ممیرم
گفتم : تا من هستم نگران نباشید نمی ممیرد
که زیر لب گفت : اوه درسته آخرش به دست تو می میرم
خودم به کوچه علی چپ زدم گفت : امم ببخشید خانم راجرز حرفی زدید من متوجه نشدم .
اونم با هول گفت : نه نه چیزی نگفتم فقط تشکر کردم .
بعد اینکه به آزمایشش نگاه کردم ار تعجب شاخ در آورده بودم چرا اینقدر وتامین های بدنش کم بود معلوم بود که چند روز شاید چند هفته است خوب چیزی نخورده جای تعجب بود برام .
سرم به طرفش چرخوندم گفتم : واقعا این جواب آزمایش از ی دکتر بعیده چرا اینقدر بدنتون ضعیف شده ؟؟
اولش من من کرد بعدش گفت : خب راستش چند روز درگیر مهاجرت بودم نتوستم خوب بخورم بعدشم شما اون شب مجبورم کردید شفیت وایستم که باعث شد شب غذای مورد علاقمو پیدا نکنم دیگه کلان چند روز زیاد چیزی نخوردم .
که آلیا پرید وسط حرفش : دروغ نگو اِما ؛ تو عمدا دیروز صبحانه نخوردی تو هواپیما چیزی نخوردی آخرش این میشه دیگه فکر میکردی چی میشه اه
اِما هم گفت : آلیا به تو ربطی نداره .
اوه اوه داشت دعواشون میشد ؛ بخاطر همی از اورژانس در رفتم و رفتم سراغ کارام .
از زبون مرینت :
وقتی بیدار شدم رو تخت بیمارستان بودم و آلیا پیشم بود ؛ آلیا وقتی دید چشام رو باز کردم زود اومد پیشم و بهم گفت : خوبی اِما ؟؟
گفتم : نمیدونم باید بهت چی بگم نه خوبم نه بدم نمیدونم واقعا انگاری حالم بده
گفت : چیشد که غش کردی .
همینو که گفت بغض گلوم رو گرفت حالم داشت بدتر میشد که آلیا اومد نزدیکم و گفت: اِما چیشده بهم بگو به من اطمینان کن من دوستتم یادت رفته ؟
منم شروع کردم به گریه کردن و گفتن ماجرا: خب ماجرا از این قراره که من یدونه دوست پسر داشتم و یدونه هم دوستی به نام لیا داشتم که با هام سه تایی همیشه خوش میگذروندیم .
اما بعد اون اتفاق آندره ولم کرد و از از اون روز به بعد از لیا هم خبری نشد الان لوکا برام عکس شون رو فرستاده که دارن تو اون عکس همو میبوسندن .
قلبم درد میکنه آلیا خیلی آخه چرا باید آندره با لیا بهم خیانت میکرد ؛ چرا چرا من باید عکس بوسیدن شون رو میدیدم چرا اخه گناهم چی بود مگه من به آندره چه بدی کردم که اینجوری ازم داره انتقام میگیره من بخاطر اون چند بار با بابا دعوا کردم از کارم فرار کردم .
فقط برای چی برای اینکه با اون وقت بگذرونم اما اون در عوضش بهم خیانت کرد حتی لوکا هم چند بار بهم گفت به رابطه دو نفرتون نفر سوم رو وارد نکن وقتی با آندره قرار داری لیا رو هم با خودت نبر ولی من ابله گوش نکردم کاشکی به حرفاش گوش میکردم .
اما میدونی تقصیر منم نبود من دوست زیادی نداشتم فقط لیا رو داشتم که باهام دوست بود میترسیدم اونم از دست بدم .
آلیا غمگین به صورتم نگاه کرد گفت : من نمیفهمم چرا باید خیانت کنه ؟؟چرا تو دوستی نداری ؟؟ تو که پولداری و خوشگلی چرا ؟؟
گفتم : جواب سوال اولت رو نمیدونم اما جواب سوال دومت اینکه درسته من پولدارم ولی اکثر افراد بخاطر پولم میاین سراغم هیچوقت برای خودم به سراغم نیومده شاید آندره هم بخاطر همین اومده بود سراغم نمیدونم .
آلیا میخواست چیزی بگه که رز از راه رسید .
رز گفت : خب آلیا آقای اگراست رو خبر کن و بگو آزمایش اِما در اومده .
آلیا باشه ای گفت رفت و بعد چند دقیقه برگشت و داشت سرزنشم میکرد که اگراست از راه رسید .
بعد اینکه اونم سرزنش کرد رفت و من آلیا هم داشتیم بخاطر نخوردنم دعوا میکردیم که آلیا گفت : خب ببین از این به بعد قرار با من غذا بخوری با من بخوابی فهمیدی خانم خانما .
اولین بار بود که بعد مدت ها کسی بهم توجه میکرد منم دستم به نشونه تسلیم بالا بردم و چشمی گفتم و بعد هر دو مون خنديدم .
بعد اینکه کمی حالم خوب شد رفتیم کافی شاپ بیمارستان یچیزاایی خوردیم .
( ساعت 8 شب )
شفیت مون تموم شده بود .
بخاطر همین هممون رفتیم اتاق تعویض لباس همه داشتن باهام حرف میزدند وقتی من وارد اتاق شدن دوباره همه حالم پرسیدن منم گفتم خوبم .
بعد اینکه حاضر شدم رفتم پایین و منتطر آلیا بودم که لوکا زنگ زد .
بهش جواب دادم : الو سلام خوبی ؟
گفت : آره ممنون خوبم خواهری تو خوبی ؟؟
گفتم : بله به لطف تو عالیم اصلان به کمک تو من نه غش کردم نه سرم خوردم هیچی و اینکه ممنون بابت کادو تولدت زحمت کشیدی خیلی ممنون راضی به زحمتت نبودم عزیزم .
گفت : مرینت واقعا حالت خوبه ؟ چرا غش کردی ؟
گفتم : بخاطر شوک عصبی که اون عکس بهم وارد کرد باعث شد غش کنم . اما الان کمی بهترم .
چرا از من یادی کردی بهم زنگ زدی ؟
گفت : خب راستش دیدم به پیامم واکنش نشون ندادی خواستم ببینم حالت خوبه و اینکه من ازت معذرت میخوام فقط میخواستم خودتم حقیقت رو بفهمی همین .
گفتم : میدونی حداقل به عنوان کادو تولد اینو نمی فرستادی بهتر بود لوکا خیلی بهتر بود متاسفم برای خودم واقعا متاسفم .
بدون اینکه حرفی بزنم گوشی قطع کردم و نزاشتم بیشتر این دلم بشکنه که آلیا از راه رسید.
به آلیا گفتم : بریم هتل که حوصله هیچکاری رو ندارم.
آلیا گفت : آخه اِما وسایل خونه کم کم داره میرسه پس اونا رو چیکار کنیم ؟؟
گفتم : آلیا میتونی خودت حل کنی ؟؟
واقعا حالم بده شرمنده .
گفت : باشه من حلش میکنم تو برو هتل .
بعد اینکه از آلیا خداحافظی کردم سوار تاکسی شدم به سمت هتل رفتم وقتی وارد اتاق شدم خودمو رو تخت پرت کردم با لباس های بیرون خوابیدم .
اما بعد ی ساعت احساس کردم در اتاق زده شد به زور از تخت پاشدم رفتم سمت در وقتی در باز کردم …..
...................................
7200 کاراکتر
لایک کنید لایک نکنید پارت بی پارت 😑😑