𝔗𝔥𝔢 𝔩𝔬𝔳𝔢 𝔬𝔣 𝔞 𝔡𝔢𝔳𝔦𝔩 𝔓¹

CALIA CALIA CALIA · 1402/10/10 12:28 · خواندن 3 دقیقه

ادامه!؟ 


─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
𝔙𝔞𝔩𝔢𝔯𝔦𝔞:
بلاخره بعد از سال ها از اون خواب بلند شدم، خواب نبود بلکه یک کابوس بود،یک کابوس با مکانی تاریک، مکانی که جز سیاهی و گمراهی هیچی نبود و من در اون مکان عمر خودم رو به سر میدادم، بخاطر خیانت به هم نوعانم در تاریکی فرورفتم و الان بعد از سال ها از اون سیاهی نجات پیدا کردم، اما احساس میکنم وجودی از من هنوز در اعماق اون تاریکی وجود داره، وجودی که مطمئنم بیشتر از هر چیزی بهش نیاز دارم.


دور و برمو نگاه کردم و جز گیاهان و درختان هیچ چیز دیگه ای رو نمیدیدم، خانواده و دوستامو صدا زدم ولی هیچ فایده ای نداشت، کمی جلوتر رفتم که جغد پیر رو دیدم، جغد پیر همه چیز رو میدونست بخاطر همین خیلی از شیاطین ها از اون کمک میگرفتن، نزدیکش شدم دیدم خوابیده، آروم صداش کردم. 
والریا: جغد پیر
جغد پیر:... 
والریا: جغد پیر
جغدپیر:... 
والریا: جغد پیرررر
صدام توی جنگل پیچید. 
جغد پیر: کیه؟ چی میخوای؟ 
والریا: سلام جغد پیر 
جغد پیر: شما؟ 
والریا: عه جغد پیر بازم کرمتون گرفت
جغد پیر: کرم چیه دختر جون ادب داشته باش چقدر بی ادبی تو
والریا: هنوز تغییر نکردین هنوز همون جغد پیر خودمونید
جغد پیر: پیر باباته من کجام پیره؟ اصلاً من یک حیوونم چطوری پیر میشم؟ 
والریا: ببخشید، میگم جغد پیر نمیدونید شیاطین ها کجان؟ 
جغد پیر: وایسا تو والریا نیستی؟ 
والریا: عه وا جغد پیر الان میدونید؟ 
جغد پیر: خودتی؟ نگاه کن هنوز تغییر نکردی، هنوز همون والریایی فقط با این فرق که زیبا تر شدی
والریا: ممنونم جغد پیر فقط میشه بگید شیاطین ها کجان؟ 
جغد پیر: ها چیزه... من خبر ندارم فقط همینو میدونم که باید دنبالشون بگردی 
والریا: دنبالشون بگردم؟ ولی چطوری؟ 
جغد پیر: ببین از این جنگل خارج شو ولی الان نه الان دنبال من بیا تا آمادت کنم
والریا: باشه
جغد پیر تبدیل به یک پسر جوون شد. 
والریا: پس به آرزوتون رسیدید
جغد پیر: آره میتونم تبدیل به هر چیزی که میخوام بشم
والریا: ایلیار هم این قدرت رو داره
جغد پیر: آره... زودباش راه بیفتیم
پشت سر جغد، پیر به راه افتادم، چند دقیقه از راه  رفتنمون نگذشته بود که جغد پیر گفت رسیدیدم، یک نگاه به اطراف کردم، یک کلبه ی چوبی قدیمی روبه رومون بود. 
والریا: اینجاست؟ 
جغد پیر: آره بیا تو نق نق نکن
رفتیم تو و یک دختر جوون به استقبالمون اومد. 
دختر: سلام ارباب
جغدر پیر: سلام وایولت
وایولت: میتونم کمکتون کنم ارباب؟ 
جغد پیر: این اعجوبه رو امروزیش کن
وایولت: فضولی نباشه ارباب میشه بپرسم ایشون کین؟ 
جغد پیر: والریا جانشین باباش و رئیس آینده ی شیاطین 
وایولت: آها خوش اومدین خانوم
با سرم سلام کردم و یک لبخند زدم. 
وایولت: بفرمایید همراهم بیاین
دنبال دختره که فهمیدم اسمش وایولته رفتم، به کنار شومینه رسید، کنار شومینه یک کتابخونه وجود داشت، وایولت کتابخونه رو جا به جا کرد و یک در باز شد، اول اون وارد شد و بعد من، پله ها مار پیچی و رو به پایین بود، به پایین رسیدیم و رو به رومون یک در دیگه وجود داشت، در رو باز کرد، یک نور از در وارد شد چشمامو با دستام گرفتم که نور اذیتم نکنه و بعد از وایولت من وارد شدم، واقعاً جای خیلی قشنگی بود، در حیرت زیباییش بودم که وایولت بهم گفت... 
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 
برای پارت اول کم نوشتم و اگه حمایت بشه ادامه میدم اگر هم نشه نصف نیمه هم باشه ولش میکنم. 
پارت بعد15 تا