بازی عشق p¹⁶

. 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. · 1402/10/09 21:04 · خواندن 12 دقیقه

بچه‌ها کاور بازی عشق مشکل داره لفطا با این حال کنید چیه قول صدف اگه پارت های قبلی رو که نخوندین برین بخونید و این پارت رو لایک کنید 

از زبان جونگ کوک *
صبح با نوری ضعیفی که به چشمام میخورد بیدار شدم.
گردنم و سرم بخاطر اینکه روی مبل خوابیده بودم درد گرفته بود.
چشمام رو با دستم مالوندم تا دیدم خوب تر بشه.
به سمت اتاق رونا حرکت کردم .
در رو آروم باز کردم که اگه خواب بود بیدار نشه و مانع خواب قشنگش نشم.
در رو باز کردم و وارد اتاق شدم روبه پشت خوابیده بود و پاهاش رو آروم تکون میداد اما با امدن من به اتاق از کارش دست کشید و خودش رو به خواب زد.
لبخندی به کیوتیش زدم و آروم به سمت تخت رفتم ... باید یجوری کار دیشب رو از یادش میبوردم.
روی تخت نشستم و به صورت معصومش خیره شدم .
نیشخندی زدم و گفتم :
_ همممم خوابیده!!!!!!
پلکاش اروم تکون میخورد و نشون میداد که حرفام رو میشنوه و بیداره.
نیشخندی زدم و ادمه ی حرفم رو به زبون آوردم
_هممممم ..... پس میرم پیش اون یکی دوست دخترم ...
به فکر شیطلنیم خندیدم که با حرفی که زدم سریع چشماش رو باز کرد و با اخم نگام کرد ..
بخاطر حالت نگاش نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و زدم زیر خنده ‌
تا اینکه خندم رو دید سریع بلند شد و با بالشت افتاد دنبالم و منم برای دفاع از خودم بلند شدم و شروع کردم به دویدن و رونا هم با بالشت توی دستش کتک زنان دنبالم میومد.
بعد از اینکه یه دل سیر دویدن با نفس نفس روی تخت نشستم که دیدم خبری از رونا نیست بلند شدم و رفتم سمت در و بیرون رو نگاه کردم و دیدم رونا روی پله ها نشسته و داره نفس نفس میزنه .... سریع به سمتش رفتم و تو بغلم گرفتمش که گفت :
+اب
_ الان برات میارم
سریع رفتم پایین و از توی آشپز خونه یه لیوان برداشتم و پرش رو اب کردم و دوباره به سمت پله ها دویدم.
اب رو دادم به رونا بعد از اینکه نصفش رو خورد لیوان رو داد دستم.
+رونایی ... حالت خوبه
نگاهی بهم انداخت و سریع لیوان رو ازم قاپید و تمام آب داخل لیوان رو ریخت روم.
چشمام رو از روی حرص بستم و با دستام آب روی صورتم رو پاک کردم و به رونا نگاه کردم.
رونا نگاهی بهم کرد و بعد پخی زد زیر خنده.
_به من میخمدی هااا .
+وایییییی خدااااااا
رونا رو بلند کردم و انداختمش روی کولم و به سمت اتاق رفتم رونا هم دست و پاش رو تکون میداد و با خنده داد و بیداد میکرد.
+اییییی ... بزارم زمیننننن ..... اهای خرگوشه ...... ایییی .... خرگوش کوچولو باتوام
ضربه ای به باسنش زدم و گفتم :
_ من خرگوش کوچولو ام پس  

بردمش روی تخت توی اتاق گذاشتمش و شروع کردم به قلقلک دادنش اونم داشت از خنده قش میکرد.
بعد از چند دقیقه از کارم دست کشیدم و از روش بلند شدم .
یاد حرف دیشب یونگی افتادم .
قرار با بابام ..... بلند شدم و به سمت کمد رفتم که رونا گفت :
+کجا میری
لبخندی زدم و رفتم پیشش و روی تخت نشستم و با دستام موهاش رو بهم ریختم .
_ میرم تا یجایی زود برمیگردم ... مواظب خودت باش ... چیزی هم خواستی بگو تا برات بیارم.
+میشه بدم آرایشگاه
_ آرایشگاه برا چی ؟؟
+میخوام موهام رو کوتاه کنم بدم از موهای بلند میاد.
_ نه .
+چی
_ همین که گفتم نه .
+باهات قهرم.
_ ایششش برو
+تنکیو
_خوب دیگه من میرم دیرم شده .... مواظب خودت باش کوچولو 

+من کوچولو نیستم ....
_متامعنی کوچولو نیستی ... کل قدت روی هم نصف من نمیشه .
+بهتره زودتر بری
_باشه ‌..... خداحافظ.
جونگ کو در اتاق رو باز کرد و از اتاق بیرون آمد و به سمت عمارتی که پدر و مادر ناتنیش زندگی میکردن رفت.
عمارت آقای جئون ****
از زبان جونگ کوک ******
جلوی در عمارت ایستاده بودم که در رو باز کردن و ماشین رو داخل بردم و گوشه ی حیاط عمارت پارک کردم .
ماشین رو خاموش کردم و از ماشین پیاده شدم که اقای پارک خدمتکار شخصیه بابام آمد جلو و به نشونه ی احترام خم شد و گفت:
! خوش امدین اقای جئون لطفا دنبالم بیاین.
_ممنون.
دنبال آقای پارک به داخل عمارت رفتم.
! آقالطفا منتظر بمونید تا پدرتون تشریف بیارن.
_ باشه .
بعد از چند دقیقه پدرم به همراه نامادری بد اخلاقم که دست پدرم رو سفت گرفته بود از پله ها پایین آمدن.
= به به ... بالاخره امدی .
_کاری داشتی
×این طرظ حرف زدن با پدرت نیست جونگ کوک .
_ کسی با تو حرف نزده خانم.
=جونگ کوک تمومش کننن .
_کارتو بگو باید برم کار دارم .
=چه کاری که ممهتر از ازدواجت.
_چی.

بهت زده به صورت پدرم نگاه کردم که نیشخندی زده بود .

=ازدواج ... ازدواج با دختر آقای لی ... برادر زاده ی مادرت.

_اول اینکه اون مادر من نیست دوم من کی گفتم که میخوام ازدواج کنم؟

=من درخواست نکردم از توی جوجه مامانی ... دستور دادم ... گفتم باید .
_بایدی وجود نداره.
=جون دوست دخترت چی اون ارزش نداره .
اون از کجا فهمیده بود .. حتما کار اون دکتر عوضیه.
_بیبین من نه با اون هرزه ازدواج میکنم نه تو کاری با رونا داری فهمیدی.
=همممم جونگ کوکا پدرت رو دست کم گرفتی.
_تو ... تو
=من چی ... پس شب اینجا باش قراره همسر ایندت رو ملاقات کنی ... البته اگه هم نیای من جون دختر رو تزمین نمیکنم.
بدون اینکه جوابی بدم سریع از عمارت بیرون رفتم و سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم .

بچه ها من این چند روز نبودم بخاطر امتحان و رمان قمارعشق رو یکی از دوستام اینو پست کرده و درباره بازی عشق بگم انکار دوتا پارت سیزدهم و پانزده یکی هست شما منو ببخشید دوستتون دارم ❤️😉  

دستم شیکست لایک کنید تلوخدا 🥺🤦🏻‍♀️