Forbidden love p43
ادامه
از زبون آدرین=A
A:که یکدفعه گوشیم زنگ میخوره گوشیم رو جواب میدم اون لیام بود وقتی گوشیم رو جواب دادم گفتم......
مکالمهAوL
A(با بغض):سلام لیام
L:سلان حالت خوبه
A:مگه خبر به گوشت نرسیده
L:نه چی شده
A:مرینت بارداره
L:واقعا
A:آره
L:کی بهت این خبر رو داده
A:مادرم
A:کارم داشتی
L:آره میخواستم باهات درباره نجات دادن مرینت از دست فیلیکس صحبت کنم
A:بیخیال شو
L:چرا
A:مرینت بارداره و پدر اون بچه فیلیکسه قطعا الان فیلیکس بیشتر مراقب مرینته نسبت به گذشته
L:اما اگر نقشمون به خوبی پیش بره چی
A:اگر نقشمون به خوبی پیش بره عالیه اما اگر نقشمون به خوبی پیش نره ممکنه که به مرینت و بچش آسیبی برسه و من این رو نمیخوام
L:درکت میکنم توی دوراهی قرار گرفتی
A:اره یه دوراهی بزرگ که به جون مرینت و بچش بستگی داره اگر نقشمون به خوبی پیش نره اون موقع ریسک بزرگی در حقشون کردم
L:اره درسته
A:من بیرونم میخوام یکم هوا بخورم دوباره بهت زنگ میزنم
L:باشه مراقب خودت باش خداحافظ
A:خداحافظ
از زبون مرینت=M
M:بعد از اینکه با خاله امیلی صحبت کردم چون فیلیکس خونه نبود از فرصت استفاده کردم و به آلیا زنگ زدم...
مکالمهMوA
M:سلام آلیا
A:سلام دختر مامان شدنت مبارک
M:ممنونم تو از کجا فهمیدی
A:خب خبرش همه جا بخش شده
M:یعنی آدرین هم از این موضوع با خبر شده
A:آره به احتمال زیاد
M:آلیا ازت میخوام که به نینو بگی تا به آدرین بگه که من رو فراموش کنه
A:پس بلاخره میخوای فراموشش کنی
M:آره چون این طوری فیلیکس به آدرین صدمه ایی نمیزنه پس لطفا هر چه سریع تر کاری که گفتم رو بکن
A:باشه
از زبون راوی:آلیا ماجرا رو به نینو میگه و نینو هم به آدرین زنگ میزنه و میگه..
مکالمهAوN
N:سلام رفیق
A:سلام
N:آدرین میخواستم بهت یه چیزی رو بگم
A:بگو میشنوم
N:آلیا بهم گفت که مرینت بهش زنگ زده و گفته که تو باید فراموشش کنی
A:اما چرا من میخواستم نجاتش بدم
N:مرینت گفته که اگر تو رو فراموش کنه فیلیکس بهت صدمه ایی نمیزنه پس بهتره تو هم فراموشش کنی این به نفع هر دو تونه
A:واقعا این خواسته مرینته
N:آره...میدونم سخته رفیق اما تو از پسش بر میای مطمئن باش که گرفتن این تصمیم برای مرینت هم سخت بوده
N:آدرین...چرا حرف نمیزنی..آدرینننننن
از زبون آدرین=A
A:وقتی که حرف های نینو رو شنیدم گوشیم از دستم افتاد نمیدونستم دارم کجا میرم داشتم از خیابون رد میشدم فکر کنم چون صدای یه ماشین با سرعت زیاد میومد که همش بوق میزد توجهی نکردم که یکدفعه چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی رو نفهمیدم....
از زبون راوی:آدرین خیلی حالش بد بود نمیدونست داره کجا میره که یکدفعه یه ماشین با سرعت زیاد به آدرین برخورد میکنه و آدرین پرت میشه و سرش به جدول میخوره و چشم هاش رو میبنده.....
یوهااااااا
خب به نظرتون آدرین زنده میمونه یا نه
این رو داخل کامنت ها بگین
شرط پارت بعدی
70تا کامنت و 22تا لایک