ازدواج اجباری #60+حرف مهمم
بدو بیااا
سلاممم
حرف مهمم این بود که پارت ۶۰ رو بکوب
ایجا بخون وووو ببینید کامنت های اون پارتی که کریسمسی توش لایکاش به 66تا نرسید برید حتما اونو لایک کنید بکوب اینه. که امشب یه پارت طولانی بدم وووو این پارت هم که الان میخواد بخونید رو لایک کنید ....فراموش نکنیدااا🥺🤍
در شهری دور افتاده، خانواده فقیری زندگی می کردند. پدر خانواده از اینکه دختر 5 ساله شان مقداری پول برای خرید کاغذ کادوی طلایی رنگ مصرف کرده بود، ناراحت بود چون همان قدر پول هم به سختی به دست میآمد. دخترک با کاغذ کادو یک جعبه را بسته بندی کرده و آن را زیر درخت کریسمس گذاشته بود. صبح روز بعد، دخترک جعبه را نزد پدرش برد و گفت: بابا، این هدیه من است. پدر جعبه را از دختر خردسالش گرفت و آن را باز کرد. داخل جعبه خالی بود! پدر با عصبانیت فریاد زد: مگر نمی دانی وقتی به کسی هدیه می دهی باید داخل جعبه چیزی هم بگذاری؟ اشک از چشمان دخترک سرازیر شد و با اندوه گفت: بابا جان، من پول نداشتم ولی در عوض هزار بوسه برایت داخل جعبه گذاشتم. چهره پدر از شرمندگی سرخ شد، دختر خردسالش را بغل کرد و او را غرق بوسه کرد.
اینم برای اینکه بی محتوا نباشه پست:)