پنج شب در کنار فردی. بخش دوم (۲۵)
«خیزش اسپرینگ ترپ» پارت بیست و پنجم
سال ۱۹۸۵
... ویلیام به عمق آینه خیره شده بود و با آن حرف میزد:« حالا باید چی کار کنم؟ اگه این جسد رو، مثل جسد شارلوت پیدا کنن، اونوقت کارمون تمومه... پس با این حساب، چه غلطی باید بکنم؟»
ویلیام در آینه، اسپرینگ بانی را میدید، همان اسپرینگ بانی ای که صورتش از ریخت افتاده و صدایش ترسناک و گوشخراش بود.
اسپرینگ بانی به ویلیام گفت:« باید این جسد رو هم مخفی کنی.»
ویلیام، در حالی که صدایش را زیر میکرد گفت:« من که دفعهٔ قبل هم همین کار رو کردم، ولی...»
اسپرینگ بانی گفت:« نه، تو دفعه قبل این کار رو نکردی، تو فقط سمبل کاری کردی، در واقع گند زدی...»
ویلیام، با حالت خواهش و التماس، پرسید:« پس، تو میگی چی کار کنم؟»
اسپرینگ بانیِ داخل آینه گفت:« باید جایی مخفیش کنی که عقل هیچ کسی به گشتن اونجا نرسه...»
ویلیام پرسید:« کجا؟» در لحن صدایش نوعی تردید مستتر بود.
اسپرینگ بانی گفت:« داخل یکی از انیماترونیک ها... فهمیدی؟»
ویلیام گفت:« هر چی تو بگی، اسپرینگ تِرَپ...»
_________________________________________________
... گابریل از شارلوت پرسید:« باید چیو لمس کنم؟»
شارلوت در پاسخ به او گفت:« همراه من بیا...»
شارلوت، گابریل را از میان دالان های تو در توی روح رستوران عبور داد تا نهایتاً به اتاق نگهداری از انیماترونیک ها رسیدند.
شارلوت مقابل گابریل ایستاد و به او گفت:« من میتونم بهت یه شانس دوباره بدم، یه شانس برای راهی که به روشنایی ختم میشه، اما در عوض تو باید بهم یه قولی بدی.»
گابریل با سادگی کودکانه اش پرسید:« چه قولی؟»
شارلوت گفت:« باید بهم قول بدی که توی رسیدن به هدفم، بهم کمک کنی، تا بتونیم از اون خرگوش زرد انتقام بگیریم...»
گابریل گفت:« قول میدم.»
شارلوت گفت:« خیله خب... پس برو و دستتو بزار توی دست فردی...»
گابریل جلوی هیکل عظیم الجثهٔ فردی ایستاد و انگشتان کوچک خود را در میان دست سرد فردی فرو برد و آن را در دست فردی قفل کرد.
شارلوت بار دیگر لبخندی شریرانه زد و با رضایتمندی گفت:« پیوند ابدی!...»
« تا بعد »