شکوفه ی گیلاسp8🍒🍃

۰۰ ۰۰ ۰۰ · 1402/10/05 12:28 · خواندن 2 دقیقه

بابت انگیزتون مرسی:)

این پارت واقعیه برو ادامه:)

پارت بعد بیست کامنت و ۱۵ لایک:)

خودمو از دستش کشیدم اونور ،و پامو بالا به سمت بینیش گرفتم و با لگد بهش زدم:

_روانی چیکار کردی؟!داره خون میادد!چی کار کردی؟؟

+اوم،حقت بود!بهت میگم ولم کن یعنی ولم کن!

+حالاهم چیزیت نشده،سرتو بگیر بالا خوب میشه!

_اگه شکسته باشه چی؟

+اونش به من ربطی نداره..

پشتمو بهش کردم و خیلی شیک دستشویی رو ترک کردم..

دلم واسش میسوخت،شاید خیلی محکم زدمش؟اگه واقعا شکسته باشه چی؟نه نه!من کاری نکردم،حقش بود،میتونست ولم کنه..ولی بازم که کارم اشتباه بود..

از فکرش اومدم بیرون و به سمت در خونه حرکت کردم

درو باز کردم و خونه خارج شدم،میخواستم برم بازار محله تا یکم مواد غذایی تهیه کنم

رفتم بیرون،چنتا مغازه رفتم و دنبال سبزی تازه بودم،بلاخره سبزی پیدا کردم و به سمت خونه حرکت کردم،

سر راه چشمم به مغازه ی لباس فروشی افتاد ،گفتم چطوره یکم به ظاهرخودم برسم،؟

رفتم و لباسارو نگاه کردم،یه لباس قرمز و خوشگل پیدا کردم،چون پول پیشم نبود مقداری از سبزی هارو با لباس میخواستم عوض کنم،خانومی که اونجا کار میکرد معامله رو قبول نکرد،در عوضش گفت که سبزی رو با پارچه عوض میکنم نه لباس،

قبول کردم و مقداری از سبزی هارو دادم بهش و پارچرو گرفتم،چون خانوم مهربونی بود بهم کمی نخ و سوزن هم داد.

تشکر کردم و به بیرون مغازه رفتم.

در خونه رو زدم:

+من اومدم!درو باز کن

_چی میخوای؟

+طلب کاری؟میخوام برات غذا درست کنم

_من محتاج تو نیستم،خودم میتونم کارامو کنم

+درو باز کن!

_نمیکنم،هنوز دماغم درد میکنه!

+به من چه،میخواستی ولم کنی!

_باشه بابا،بیا تو

+افرین

چشمامو واسش نازک کردم و به سمت اشپزخونه رفتم،قابلمه رو برداشتم و دست به کار شدم

وقتی مطمعن شدم غذا خودش میتونه حاضر بشه رفتم تا لباسمو درست کنم،خودم نمیتونستم سایز بگیرم پس باید کمکم میکرد

+کجایی؟

_فرمایش؟

+بیا اینجا یه لحظه

_خب،چیکار کنم

+این مترو بگیر

_برای چی؟

+میخوام لباس درست کنم..