تکامل قهرمان (Hiro evolution)
پارت ششم
برین ادامه مطلب
کد ها رو نوشتم و با کنجکاوی خواستم که برم و آخر کار رو در بیارم اما با نگاهی به پنجره دهنم باز موند!!!
شب شده بود😡😡
چرا انقدر زود
پلگ با دهن پر گفت:
بخواب فردا درستش میکنی
عصبانی جوابشو دادم:
چجوری خوابم ببره
_کممبر بو کن بیهوش میشی
+راس میگی ها
رفتم سراغ کممبر ولی اثری نداشت.تصمیم گرفتم که بهش فکر نکنم و بخوابم و موفق هم شدم
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡
صبح روز بعد :
+من کجام؟اینجا کجاست؟اینجا چیکار دارم من؟
بعد چند دقیقه که به خودم اومدم پاشدم و دست و صورتم رو شستم.مسواک زدم و صبحونه رو مثل همیشه تو حیاط پیش مادرم خوردم چون عاشق این کارم.برعکس مواقعی که بابا زنده بود و مامان گمشده.همیشه تنها بودم و تنها همراهم ناتالی بود که الان اون رو هم از دست دادم و دیگه نیستش.
صبحونه تموم شد و به سمت اتاقم راه افتادم.از در اصلی وارد شدم و نوازش مادرانه باد رو روی گونه هام حس کردم و از اینکه پنجره باز بود خوشحال شدم.از پیش عکس پدرم به چپ رفتم و به اتاق رسیدم.در رو با عجله باز کردم و رفتم توی اتافم و نشستم روی صندلی ولی بخاطر شتابم از جلوی کامپیوتر چند متر جابجا شد و خورد به تختم و منم افتادم رو تخت.پس بعد کلی زحمت مثل آدم روی کامپیوتر نشستم و شروع کردم به زدن کد های عجیب.
کد اول چیزی نداشت
کد دوم همینطور
کد سوم هم که تعطیله
کد چهارم خرابی میده
و.......
با داد گفتم: بالاخرههههههه
پلگ که از خواب ناز پریده بود با ترس گفت:
چیشده مشکلی هست؟ باز کسی شرور شده؟کممبر ها رو دزدیدن؟دنیا به آخر رسیده؟
+وایستا باهم بریم.آروم باش چیزی نشده نترس.
پلگ با عصبانیت جواب داد:
پس چرا جوری داد ویزنی که از خواب بپرم؟
چون بعد ۳۴ تا کد عجیب غریب کد آخر کار کرد و یک تبلیغ اومد بالا همراه یک پوستر
_خوب ببین چین؟
فیلم رو باز کردم و ویدیو ی تبلیغاتی اومد بالا
@یک قهرمان واقعی باشید.لذت قدرت داشتن و دفاع از خود را تجربه کنید.با کمک استاد هایی که همه ی آنها صاحبان معجزه گر بودند.تخریبگر مثل گربه.سازنده مثل کفشدوزک.کنترل گر مثل پروانه و موفق کثل آیندتان باشید
تبلیغ تموم شد و چراغ های ذهن من هم سوختن.این امکان نداشت.باید میرفتم و میدیدم قضیه چیه
پس پوستر رو با پرینتری که نویسنده..چیز آقا اینجا رو کات کنید یک بار دیگه میگم دیالوگ رو
پس پوستر رو با پرینتری که یک فرد خاص بهم داده چاپ میکنم و به مادرم نشون میدم.
بعد چاپ پوستر به پیش مادرم رفتم و پوستر رو نشونش دادم.چیزی دیدم که تو کل عمرم ندیده بودم.!!لبخند مادر از روی لباش محو شد و جاش رو به یک صورت جدی داد
بعد با یک حالت مقتدر گفت:
برو تو اتاقت.من هم راجع به این فکر میکنم و نتیجه رو بهت میگم
حرفش رو گوش کردم و رفتم سمت اتاق.
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡
چند روز بعد:.
-آدرین بیا اینجا پسرم
بدو بدو از روی نرده ها سر خوردم و به اتق پدر که الان به عنوان پذیرایی استفاده میشه رسیدم.کسی اونجا بود که نمیشناختمش
به اون مرده نگاه میکردم.چشم های قهوه ای و موهای حنایی بلند داشت.یک ریش پروفسوری و قدی که کمی از پدرم بلند تر بود.
مرده با خنده ای که سعی داشت پنهانش کنه گفت:
اگه زل زدنت تموم شد شروع کنم.خوب من ویک (VEYK)هستم.کوین ویک.یک مربی دفاع شخصی که کمی توی کارم جادو قاطی کردم.و البته یک ذره معجزه
مادرم با لبخند ادامه داد:
برای اون کلاسی که میخواستی بری اومدن.ایشون از دوستای پدرت و یک استاد قهار و حرفهای هستش.
همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد.گفتم:
خوشبختم آقای ویک
_ممنون
_راستی وسایلت رو جمع کن که فردا راه بیوفتیم و به جایی. که بشه اونجا آموزش داد بریم
+چشم
🐞🐞🐞🐞🐞🐞🐞🐞🐞🐞🐞🐞🐞🐞🐞🐞
صبح روز بعد:
آخرین چمدون رو پست ماشین گذاشتم و دنبال کوین گشتم.ولی مادر اومد و گفت:
آقای کوین امروز کار مهمی داشتن و یک راننده فرستادند
راه افتادیم
بعد مدتی راننده کنار زد و گفت:میدونی چقدر تلاش کردم که کوین بزاره پیش تو باشم
+ببخشید شما
_معلومه منو نمیشناسی ولی بدون الان بجای کوین پیش من آموزش میبینی و بعد ماسک و کلاهش رو در آورد
فقط ظرفیت یک کلمه رو داشتم و اینجوری استفادش کردم
+پ......پ.......پ....پد....پدر!!!!!!
💗💞💗💞💗💞💗💞💗💞💗
این پارت هم تموم شد و قراره به سراغ نفر بعدی بریم.حتما تو کامنت ها بنویسید که کدوم یک از اعضا قراره زود تر به این مسیر برسن
۱_فیلیکس
۲_کاگامی
۳_آلیا
لایک و کامنت مولایی میخوامممم.🥺🥺