💕Lasting Love💕پارت ۳

𝒜.ℛ 𝒜.ℛ 𝒜.ℛ · 1402/10/03 21:29 · خواندن 3 دقیقه

سلام من با پارت جدید اومدم💙

اگه پارت های قبل رو نخوندید برید بخونید☆

 

 

و خودمم به کافه رفتم به آقای گابری سلام کردم. 

_ سلام پیتر. چرا دیر اومدی 

پیتر: خواهرم رو به اجرای اون دختره بردم

_منظورت از اون دختر آنیا میساکی هست 

پیتر: اره

_باشه بیا سفارش مردم رو ببر

بعد از اینکه شیفتم تموم شد به خونه رفتم. 

 

از زبان آنیا 

داشتم تمرین میکردم که ملیس بهم زنگ زد. 

ملیس: سلام دختر

آنیا: سلام 

ملیس: ببین تو قراره بری پاریس (نکته: آنیا تو نیویورک زندگی میکنه و توی پاریس به دنیا اومده) 

آنیا: منظورت چیه!؟ 

ملیس: شهردار پاریس زنگ زده و تورو به اونجا دعوت کرده. قبلا از کشور های مختلف میومدند و اجرای تو رو میدیدن حالا قرار شده تو بری. 

آنیا: یعنی قراره به پاریس برم. میتونم مامانم رو ببینم

ملیس: خودتو آماده کن قراره فردا بریم

آنیا: تو هم میای

ملیس: معلومه که میام

آنیا: عالی شد. خب دیگه خداحافظ 

ملیس: خداحافظ 

واقعا باورم نمیشه که به پاریس میرم میتونم مادرم رو هم ببینم خیلی دلم براش تنگ شده. 

 

از زبان پیتر 

رفتم خونه دیدم پدر اومد و گفت بشینم منم نشستم 

(پدر پیتر+ پیتر=) 

=پدر کاری با من دارید

+رفتم به دانشگاهت گفتن خوب درس میخونی من باورم نمیشه که هم نمره ۲۰ میگری و هم تو کافه کار میکنی برای همین تصمیم گرفتم یکی از شرکت هایی که تو پاریس هست رو به نامت کنم. 

=واقعا

+البته یه شرط داره

=چه شرطی 

+خب تو یک هفته توی پاریس میمونی پیش شهردار پاریس که دوست منم هست بعد از مدتی منم به پاریس میام و اون شرکت رو به نامت میکنم

=باشه شرطت رو قبول میکنم 

 

فردای آن روز

از زبان آنیا 

بلند شدم لباسام رو پوشیدم و چمدونم رو برداشتم و....  و رفتم به ملیس زنگ زدم و باهم به فرثدگاه رفتیم. 

ملیس: خب بیا بشین

مهماندار: ببخشید شما همون آنیا میساکی هستید

آنیا: بله خودمم

مهماندار: متاسفانه شما باید صندلی شماره ۷۴ بشینید

آنیا: باشه مشکلی نیس

رفتم صندلی ۷۴رو پیدا کردم و نشستم دیدم همون پسره هست که اصلا بهم توجه ای نمیکرد وقتی منو دید گفت

پیتر: شما چرا اینجا نشستید

آنیا: به من گفتن صندلی شماره ۷۴ بشینم 

چیزی نگفت و روشو به سمت پنجره برگردوند.  این پسر چه قدر عجیب بود یه دفعه یه دختر منو دید و با صدای بلند گفت: شما آنیا هستید 

آنیا: بله خودمم. فقط هیس نمیخوام کسی بفهمه چون... 

که حرفم رو قطع کرد و گفت: باشه خودم فهمیدم 

خدارو شکر کسی چیزی نفهمید مگرنه بد میشد چون همه میریختند رو سرم اونم تو هواپیما. 

از زبان پیتر 

داشتم آهنگ گوش میدادم که سنگینی رو شونه ام احساس کردم اون دختره سرشو گذاشته بود رو شونم و خوابیده بود. زیبا بود ولی مطمئنم که اینا رو به خاطر پول میکنه یا شایدم نه اصلا نمیدونم مهربونه یا خود خواه. ولی از چهره اش به نظر میرسه مهربون باشه نه اون اصلا مهربون نیست. اون حتما به خودش اهمیت میده. 

 

از زبان آنیا 

همینجوری خوابیده بودم که یه صدایی اومد: هی دختر بلند شو رسیدیم. با این صدا بلند شدم فکر کنم رسیدیم زود پاشدم وبه سمت ملیس رفتم از هواپیما بیرون اومدیم... 

____________________________

۳۱۷۹ کاراکتر 

خب این پارت طولانی بود برای همین شرط داره

(برای پارت بعد ۱۶ کامنت و ۱۱ لایک) 

شرط هم کم بود پس لطفاً بیشتر از این حمایت کنید تا زود تر پارت بدم

بای بای👋🏻