رمان {چشمان او}p4
برو ادامه
بعد کلاس مرینت منو برد یکجای خلوتو ازم چند تا سوال پرسید
مرینت: ادرین هرچی ازت میپرسم واضح جواب بده
ادرین:باشه
مرینت: ایا تو منو دوست داری
ادرین: نه
مرینت : پس چی ؟ چرا اینجوری رفتار میکنی؟
ادرین: چون من دوست ندارم عاشقتم مرینت
و من بوسیدمش چشمام رو باز کردمو دیدم چشمای
مرینت پر اشکه ازش پرسیدم....
ادرین: مرینت چرا داری گریه میکنی
مرینت: از شوقه
ادرین: تو خیلی زیبایی مرینت
مرینت: ممنون
بعد هم دیگه رو بغل کردیمو صدای زنگ مدرسه رو شندیم
بلند شدیم مرینت با موترش رفتو منم با ماشینم رفتم خونم
اون روز فقط به فکر مرینت بودم پس تصمیم گرفتم بهش پیام بدم.............
حمایت فراموش نشه