رمان هویت مخفی پارت 1

🦋inas✨️ 🦋inas✨️ 🦋inas✨️ · 1402/10/01 15:00 · خواندن 2 دقیقه

های گایز بیا ادامه مطلب

 

سوار اتوبوس شدم🚌 ، حالم خیلی بد بود آدرین یه سمت رفت من یه سمت آخه چرا این جواهر رو به من دادن مجبورم تا هویت مخفی بمونه به همه دروغ بگم🤥

صابین: سلام دخترم حالت خوبه گرسنه هستی غذای🍔🍟 رو داغ کنم؟

 

مرینت: نه مامان چیزی نمی‌خواهم فقط میخواهم تنها باشم

 

صابین:باشه

 

تیکی: آخه چته مرینت با من قهری انگار تقصیر منه 😑😔استاد فو تورو انتخاب کرد 

 

مرینت: تیکی من دیگه نمی خواهم دختر کفشدوزک 🐞 باشم 

 

تیکی :نه مرینت 

 

مرینت:برو معجزه گرمو به آلیا بده من الان نگهبانم برو بهش بده 

 

تیکی :باشه مرینت

 

از زبون من:تیکی با  ناله و گریه از اتاق مرینت رفت بیرون  و مرینت حالش از چیزی که بود بد تر شد 

 

آدرین: پلک من نمی تونم ادامه بدم 

 

پلک : چرا اخه😔

 

ادرین: به خاطر معجزه گر مرینت رو از. دست دادم برو به هرکی دوست داری بده 

 

پلک:باشه 

 

از زبون من:هر بلایی با مرینت افتاد سر آدرین افتاد

بعد از کمی آدرین رفت خونه مرینت به پدر و مادرش سلام کرد و رفت اتاق مرینت از اونجاغافلگیر کننانه مرینت رو بغل کرد🥰 مرینت آدرین رو دید یکم حالش خوب شد 

 

آدرین :این چند دقیقه  برا من مثل ۱۰۰ سال بد 

 

مرینت : تموم شود دیگه بیا همه چیز رو از اول بسازیم 

 

از زبون من :آدرین مرینت رو به بستی فروشی برد و و یه بستی ترکیبی زدن و خوشحال شدن از دور تیکی و پلک نگاه می‌گردن 

 

تیکی:اگه اینجوری حالشون خوب باشه بهتره ازشون دور شیم 

 

پلک :حق باتوعه  

 

از زبون من:از دور یکی نگاه می‌کرد از حسادت داشت میمرد اون‌............. ‌.........................

 

 

 

پایان این پارت 😇امید وارم خوشتون اومده باشه بگید اون کیه که از حسادت میمرد نظرتون  رو بگید و لایک و کامنت یادتون نره بای بای تا پارت بعد