رمان هویت مخفی پارت 1
های گایز بیا ادامه مطلب
سوار اتوبوس شدم🚌 ، حالم خیلی بد بود آدرین یه سمت رفت من یه سمت آخه چرا این جواهر رو به من دادن مجبورم تا هویت مخفی بمونه به همه دروغ بگم🤥
صابین: سلام دخترم حالت خوبه گرسنه هستی غذای🍔🍟 رو داغ کنم؟
مرینت: نه مامان چیزی نمیخواهم فقط میخواهم تنها باشم
صابین:باشه
تیکی: آخه چته مرینت با من قهری انگار تقصیر منه 😑😔استاد فو تورو انتخاب کرد
مرینت: تیکی من دیگه نمی خواهم دختر کفشدوزک 🐞 باشم
تیکی :نه مرینت
مرینت:برو معجزه گرمو به آلیا بده من الان نگهبانم برو بهش بده
تیکی :باشه مرینت
از زبون من:تیکی با ناله و گریه از اتاق مرینت رفت بیرون و مرینت حالش از چیزی که بود بد تر شد
آدرین: پلک من نمی تونم ادامه بدم
پلک : چرا اخه😔
ادرین: به خاطر معجزه گر مرینت رو از. دست دادم برو به هرکی دوست داری بده
پلک:باشه
از زبون من:هر بلایی با مرینت افتاد سر آدرین افتاد
بعد از کمی آدرین رفت خونه مرینت به پدر و مادرش سلام کرد و رفت اتاق مرینت از اونجاغافلگیر کننانه مرینت رو بغل کرد🥰 مرینت آدرین رو دید یکم حالش خوب شد
آدرین :این چند دقیقه برا من مثل ۱۰۰ سال بد
مرینت : تموم شود دیگه بیا همه چیز رو از اول بسازیم
از زبون من :آدرین مرینت رو به بستی فروشی برد و و یه بستی ترکیبی زدن و خوشحال شدن از دور تیکی و پلک نگاه میگردن
تیکی:اگه اینجوری حالشون خوب باشه بهتره ازشون دور شیم
پلک :حق باتوعه
از زبون من:از دور یکی نگاه میکرد از حسادت داشت میمرد اون............. .........................
پایان این پارت 😇امید وارم خوشتون اومده باشه بگید اون کیه که از حسادت میمرد نظرتون رو بگید و لایک و کامنت یادتون نره بای بای تا پارت بعد