رمان عشق بی پایان پارت 19
سلام براتون پارت جدید آوردم 💐
چرا منو نگاه میکنی برو ادامه😐
میخواستم برم همشونو بزنم ولی این کارو نکردم رفتم سمت مرینت و بغلش کردم تابفهمن که مرینت مال منه مرینت تعجب کرده بود و هیچی نمیگفت همه درگوش هم پچ پچ میکردن.
بعد از مهمونی
از زبان آدرین
رفتم خونه دیگه شب شده بود آلیا هم با نینو اومد خونه رفتیم شام خوردیم ببعدش رفتم اتاقم که آلیا هم اومد
آدرین: چیه کاری داری
آلیا: یه سوال میپرسم راستشو بگو
آدرین: بپرس
آلیا: تو مرینت رو دوست داری؟
آدرین: اره دوسش دارم وقتی دیدم همه بهش نگاه میکنن عصبانی شدم برای همین بغاش کردم حالا فهمیدی
آلیا: واو. میخوای با مرینت حرف بزنم
آدرین: نه
آلیا: پس خودت باید بهش اعتراف کنی
آدرین: من نمیتونم
آلیا: چرا
آدرین: ممکنه منو دوست نداشته باشه
آلیا: میدونم اونم تو رو دوست داره
اینو گفت و از اتاق بیرون رفت. یعنی مرینت منو دوست داره.
از زبان مرینت
چرا آدرین این کارو کرد چرا منو بغل کرد یعنی بهم حسی داره نه نه. ولی چرا وقتی منو بغل کرد احساس آرامش و امنیت میکردم یعنی من عاشقشم نه این امکان نداره.
از زبان آلیا
باید ببینم مرینت آدرین رو دوست داره یا نه صبح ازش میپرسم. رفتم روی تختم خوابیدم.
از زبان مرینت
بلند شدم رفتم پایین صبحونه رو خوردم. امروز تعطیل بود. توی اتاقم نشسته بودم که زویی اومد داخل
زویی: به نظرت دلیل خاصی داره که آدرین تو رو بغل کرد
مرینت: نمیدونم
زویی: شاید دوست داره
مرینت: بازم نمیدونم
زویی: تو عاشق آدرین هستی
مرینت: اینم نمیدونم...
زویی: پس تو چی رو میدونی
هیچی نگفتم زویی هم از اتاق بیرون رفت وقتی میخواست بره بهم گفت: حتما آدرین بهت یه حسی داره
یعنی واقعا آدرین منو دوست داره. تو همین فکرا بودم که آلیا اومد
آلیا: سلام مرینت
مرینت: سلام آلیا
آلیا: مهمونی خیلی خوش گذشت
مرینت: اره
آلیا: ببینم وقتی آدرین تو رو بغل کرد چه حسی داشتی
مرینت: یه حس خاص احساس آرامش و امنیت به آدرین نگو که من اینا رو گفتم
آلیا:باشه
آلیا: تو عاشق آدرینی؟
مرینت: نمیدونم. یه حسی دارم ولی مطمئن نیستم که عاشقش باشم
آلیا: پس که این طور
از زبان آدرین
یک هفته از اون مهمونی میگذره و منم بیشتر عاشق مرینت میشم برای همین.....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2428 کاراکتر
این پارت هم تموم شد 💐
لایک و کامنت فراموش نشه ♥
بای👋🏻