P10 💔 NI don't want to be strong

بی نام... بی نام... بی نام... · 1402/09/30 12:27 · خواندن 6 دقیقه

ی آشی برای می و الیور بار کردم که اون سرش نا پیدا

بیا ادامه مطلب 😈

_________________________________________

از زبان آلیور

داشتم به سمته خونه میرفتم تا زودتر مغازه رو باز کنم و به کارام برسم احتمالا اون سوزانه بچه ننه ی دوست پسری داداشی یه چیزی میفرستاد سراغم من این ادمو میشناسم سریع از مدرسه زدم بیرون امروز باید به عمو کایلو هم سر میزدم و برای امتحانه تاریخه فردا میخوندم تو همین فکرا بودم که کسی صدام سرم رو برگردوندم و دیدم اون می هست

من : کاری با من داشتی ؟ 

می : من راستش ... راستش

دیدم سوزان داره با انگشت منو به پسری که کنارش ایستاده بود نشون میده همین یه قلم کم بودا

باید یه جوری می رو از اینجا ببرم تا پای اون تو این قضیه باز نشه

من: هی می من امشب میخواستم بیام به پدرم سر بزنم میتونی لطفا کارت رو اونجا بگی الان یکم کار دارم و باید برم خونه

می : باشه پس فعلآ خداحافظ

من : خداحافظ

خب خداروشکر از یه جهت شانس آوردم دیدم اون پسر داره به سمته من میاد قیافش برام آشنا بود ولی درست یادم نمی اومد که کیه

پسر : من...

من : دوست پسره سوزانی

پسر: اره راستش

وقتی حرف زد دقیقا یادم اومد کیه و برقی تو چشمام درخشید

من : تو تیم رادولفی ؟

پسر: اره تو منو چطور میشناسی ؟

من : تیم منو یادت نیست منم آلیور شاگرد اون مرده داخله سوپر مارکت

تیم : وایی پسر تویی چقدر تغییر کردی اصلا ترو نشتاختم ( با ذوق ) 

من : توهم خیلی تغییر کردی

تیم: اره راستش خیلی دلم می‌خواست ببینمت و ازت عذر خواهی کنم متاسفم که اونجوری گذاشتم و رفتم

من : مسئله ای نیست بابا جان بیخود خودتو ناراحت نکن

تیم : مادرم مجبورم کرد

من : میگم مهم نیست دیگه حاله خانوادت چطوره ؟ 

تیم : خوبه

از صداش فهمیدم داره مثله بز دروغ میگه

من: اره جانه خودت

تیم : تو چطوری دروغای همرو میفهمی اخه

من: حالا مهم نیست واقعا حاله خانوادت چطوره ؟

تیم : مادر و پدرم جدا شدن و من با پدرم زندگی میکنم

من : متاسفم امیدوارم با این قضیه کنار اومده باشی

تیم : راستش خیلی خوشحالم دیگه هرروز تو خونه جنگو دعوا به پا نیست

من: خیلی خوبه راستش ولی از دوست دختر شانس نداریا پسر جان

تیم : اینو موافقم

جفتمون شروع کردیم به خندیدن

تیم : چرا اینکارو کردی ؟ 

من : کدوم کار ؟ 

تیم : با توپ زدی تو صورته سوزان

من: حقش بود

تیم: وات ؟ 

من : اونم با توپ زد تو صورته دوسته من منم تلافی کردم همین عذرخواهی هم نمیکنم این دختره واقعا کرم داره ها 

تیم: راستش نمی‌خواستم عذرخواهی کنی فقط خواستم دلیلش رو بدونم راستی

من: چیه ؟ 

تیم : اون دختره کی بود دوست دخترت بود ؟ 

من : خیر

تیم : ولی بودا

من : خیر

تیم : ولی بود

من : مرده ناحساب میگم نبود

تیم : پس کی بود ؟ 

من : رفیقم بود

تیم : دیگه ؟ 

من : فامیلمم هم هست

تیم : صحیح

من: خب من دیگه باید برم از این دیداره دوباره خوشحال شدم

تیم : همچنین

از تیم خداحافظی کردم و به سمته خونه راه افتادم

......

_________________________________________

از زبانه می 

خب نقشم اونجوری که میخواستم پیش نرفت ولی خب خداروشکر الیور امشب میخواست بیاد اینجا پس هنوز فرصتی بود بعد از اینکه از آلیور خداحافظی کردم به سمته خونه راه افتادم وقتی رسیدم کلید ان انداختم و رفتم داخل کیفم رو روی تخت گذاشتم لباسام رو در آوردم و رفتم حموم 

_________________________________________

۴۵ دقیقه بعد..

از حموم خارج شدم حوله رو دورم پیچیدم و موهام رو خشک کردم لباسام رو پوشیدم کمی عطر زدم و رفتم به اتاقم ساعت تازه ۶ شده بود هنوز خیلی تا شام وقت داشتم میخواستم کمی برای امتحانه تاریخ درس بخونم 

کتابه تاریخ رو باز کردم و شروع کردم به خوندن

خدایا چقدر این درسه تاریخ مزخرفه ازش بدم میاد

فکر کنم زن عمو رفته بود خونه کسی اخه خونه نبود

گوشیم رو برداشتم و به زن عمو زنگ زدم

زن عمو : سلام دخترم

من : سلام شما کجایین ؟ 

زن عمو : عزیزم من چند روزی رفتم به یه روستای دور از شهر تا با خانواده ام وقت بگذورنم این چند روز خونه رو به تو میسپارم حواست به خونه و عموت باشه

من: به روی هردو چشم

زن عمو تلفن رو قطع کرد و منم دوباره مشغوله خوندن شدم

_________________________________________

۴۰ دقیقه بعد.....

کتاب رو بستم و رفتم پایین تا شام درست کنم یه سوپه هویج ایده ی خوبی بود پیشبنده آشپزی رو بستم هویچ هارو شستم و خرد کردم کمی سبزی و مرغ از یخچال بیرون آوردم و توی قابلمه بار گذاشتم تایمر رو روی ۶۰ دقیقه تنظیم کردم و از آشپزخونه خونه بیرون رفتم

سه تا بشقاب برداشتم و میز رو چیدم گوشیم رو برداشتم و ساعت رو چک کردم هنوز خیلی وقت داشتم اما مونده بودم چیکار کنم که یادم اومد زن عمو ازم خواسته گنجه ی قدیمی اش رو که توی اتاقشه تمیز کنم یه دستمال رو کمی نم دار کردم و رفتم به اتاقه زن عمو و شروع کردم به تمیز کردنه گنجه همه ی اون وسایل ارثیه های مادری ی زن عمو بودن که براش خیلی قدیمی و با ارزش بودن

با ملاحظه همرو تمیز کردم دستمال گردگیری رو شستم که یهو صدای تایمر بلند شد سوپ رو کمی هم زدم و زیرش رو خاموش کردم روی مبل نشسته بودم. که زنگه خونه به صدا در اومده در رو باز کردم و عمو اومد داخل

من: خسته نباشید عمو 

عمو : توهم خسته نباشی دخترم ممنون که شام درست کردی ولی چرا ۳ تا بشقاب ؟ 

من: بعداً میفهمید لباستون رو عوض کنید و کمی استراحت کنید امشب مهمون داریم

عمو : چشم ناخدا

عمو دستاشو شست و به سمته اتاقش رفت

_________________________________________

کمی بعد......

من: عمو بفرمایید شام 

عمو : الان میام دخترم

عمو از اتاقش بیرون اومد و سره میز نشست

سوپ رو داخله ظرف ریختم و نشستم سره میز

منتظره الیور بودم که زنگه خونه به صدا در اومد در رو باز کردم و الیور پشته در بود

الیور: سلام

عمو : سلام پسرم

من: سلام بفرما شام

الیور: خیلی ممنون چیزی خور.....

عمو چشم قره ای به آلیور رفت که باعث شد حرفش رو عوض کنه

الیور: نه منظورم این بود خیلیم گشنمه

عمو زیرلبی شروع کرد به خندیدن همگی نشستیم سره میز و شروع کردیم به خوردن

عمو تمام مدت شیش چشمی روی آلیور زوم کرده بود

من زودتر از همه غذام رو تموم کردم و بعد از خوردنه غذا میز رو جمع کردم

الیور: خیلی ممنون من فقط میخواستم یه سری بزنم لازم نبود غذا درست کنید

عمو : حرف نباشه پسرجان 

الیور: ای بابا

عمو : خب من شما دوتا جوون رو تنها میذارم فردا برای مصاحبه کاری باید زود بیدار بشم شب خوش

‌من : شب خوش

الیور: شب خوش

عمو از روی کاناپه بلند شد و به سمته اتاقش رفت

الیور: خب من دیگه باید برم خداحافظ

الیور داشت به سمته در میرفت که یهو برگشت و پرسید: راستی چیکارم داشتی ؟

من : هیچی

الیور: نخیر من تا ندونم چیکار داشتی از جام تکون نمیخورم

من : ای هویچ به این شانس خب کاری نداشتم میخواستم یه چیزی بگم

الیور: خب چییییییییییییییییییییییی ؟

من : می‌خواستم بگم دوستت دارم

الیور با حرفم مثله یخ فریز شد و سرجاش واستاد

من : زنده ای ؟ الیور با توام اهایییییی

الیور: زندم ولی شوخی ی بامزه ای نبود

من: شوخی نکردم موزه نارس

الیور: صحیح

من : خب توهم منو میدوست ؟ 

الیور: راستش.............

_________________________________________

#برای_زحمات_نویسندگان_ارزش_قائل_شویم

خب بچه ها امیدارم خوشتون اومده باشه ❤️ لایک و کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده ❤️

تا درودی دیگر بدرود 😜