Forbidden love p34
.....
از زبون فیلیکس=F
F:فیلیکس در اتاقی که مرینت داخلش بود رو باز میکنم و به مرینت نگاه میکنم و لبخندی میزنم،مرینت همینطوری بهم خیره شده بود و نگاهم میکرد وارد اتاقش شدم و در اتاقش رو بستم و نزدیکش رفتم که از نگاه کردن به من دست برداشت و به دستش خیره شد نزدیکش شدم و دسته گلی که براش خریده بودم رو روی میز کنار تختش گذاشتم و با یکی از دست هام چونه اش رو گرفتم و بالا گرفتم که به چشم هام نگاه کرد منم به چشم های نگاه کردم میخواستم لبش رو ببوسم ولی میدونستم که همراهیم نمیکنه برای همین گونه اش رو بوسیدم و بهش سلام کردم با بوسیدن گونه اش گونه اش سریع سرخ شد و باشنیدن صدام که بهش سلام کردم بهم سلام کرد مرینت چشم هایی آبی و موهای سرمه ایی رنگ داشت و رنگ پوستش سفید ، سفید بود مثل آدم برفی،واقعا زیبا بود که یکدفعه بهم گفت....
از زبون مرینت=M
M:همینطور که به فیلیکس خیره شده بودم به سمتم اومد که از افکارم بیرون اومدم که دست از نگاه کردنش برداشتم و سرم رو پایین گرفتم فیلیکس دسته گلی رو که برام خریده بود روی میز کنار تختم گذاشت و بعدش با یکی از دست هاش چونه ام رو گرفت و بالا گرفت به چشم هاش نگاه کردم اون هم نگاهم کرد و بعدش گونه ام رو بوسید که گونه ام قرمز شد و بهم سلام کرد و منم سلام کردم و بعدش گفتم....
مکالمهMوF
M:برای چی به اینجا اومدی
F:اومدم تا ببینمت و بهت یه چیزی رو بگم
M:چی
F:آخر این هفته عروسی میکنیم
از زبون مرینت=M
M:وقتی که فیلیکس بهم گفت که قراره آخر این هفته عروسی کنیم زیاد تعجب نکردم چون لوکا بهم گفته بود که فیلیکس بهش کارت دعوت عروسیمون رو داده حدس میزدم که همین روز ها باید با فیلیکس ازدواج کنم...
M:ب...باشه
F(با لحن شیطانی):خوبه
F:راستی نیازی نیست نگران لباس باشی خودم لباس عروسیمون رو طراحی میکنم
M:ب..باشه
F:این کلید ها هم کلید خونمون هستش بیا بگیرشون
M:م...ممنونم
F:خب من به پدرت گفتم که قراره آخر این هفته ازدواج کنیم پدرت قطعا تا الان به مادرت خبر داده راستی لوکا دوستت رو هم به عروسیمون دعوت کردم چون میدونستم تو خیلی وقته که با لوکا دوستی با خودم فکر کردم قطعا حضورش داخل عروسیمون خوشحالت میکنه راستی به دوستت آلیا هم خبر بده که با نینو به عروسیمون بیاد اگر کس دیگه ایی رو هم میخوای میتونی دعوت کنی فهمیدی
M(با ناراحتی و نفرت):باشه
F:خب من دیگه باید برم خداحافظ
M:خداحافظ
از زبون فیلیکس=F
F:بعد از اینکه با مرینت صحبت کردم ازش خداحافظی کردم بعدش هم از مادر و پدرش خداحافظی کردم به سمت عمارت آگرست ها رفتم و زنگ در رو زدم که خالم در رو باز کرد به داخل خونه رفتم که آدرین ، گابریل و خاله امیلی رو دیدم و گفتم.....
مکالمه FوAوGوE
F(بالحن شیطانی):به به سلام بر خانواده آگرست
E:سلام پسرم خوبی
F(با لبخند):ممنونم خاله جان
F(با لحن شیطانی):عمو جان و آدرین جواب سلام واجبه مگه نه
G(با عصبانیت):سلام
A(با نفرت):سلام
F:اومدم اینجا تا دعوتتون کنم
G:کجا
F(با لبخند شیطانی):عروسیم
A:ع...عروسیت
F:آره عروسیم با مرینت!!!!!!
خب اینم از این پارت
پارت طولانی بود
اگر پارت بعدی رو میخواین
حمایت کنین
شرط پارت بعدی
55تا کامنت و 20تا لایک