رمان عشق بی پایان پارت 16

𝒜.ℛ 𝒜.ℛ 𝒜.ℛ · 1402/09/27 15:34 · خواندن 2 دقیقه

سلام🎈

براتون پارت جدید رو آوردم 💕

 

 

رفتیم سر کلاس نشستیم حس خوبی داشتم که تونستم به لوکا اعتراف کنم 🙂

جولیکا اومد و گفت اگه میخوای بیام پیشت بشینم 

زویی: نه تو برو پیش جک 

جولیکا: مشکوک میزنی

زویی: کجام مشکوکه فقط به لوکا اعتراف کردم

جولیکا: دروغ نگو

که لوکا از پشت جولیکا در اومد و گفت: راست میگه

جولیکا: وای🤩

بعدش جولیکا رفت کنار جک نشست و لوکا هم اومد پیشم نشست

 

بعد از دانشگاه خارج شدم که لوکا با ماشینش اومد و یه بوقی زد و گفت

لوکا: اگه میخوای میتونم برسونمت

زویی: نه ممنون خودم میرم

لوکا: خودم میرسونمت

منم مجبورشدم سوار ماشین بشم. لوکا منو رسوند و رفت. رفتم خونه دیدم مرینت غذارو آماده کرده سلامی کردم و رفتم اتاقم لباسامو عوض کردم و از اتاق بیرون اومدم و رفتم نشستم. 

مرینت: سلام

زویی: سلام

مرینت: ببینم بهش اعتراف کردی!؟ 

زویی: اره  گفت که اونم منو دوست داره

مرینت: یه چیزی رو ازم پنهون میکنی

زویی: نه. من چیزی رو پنهون نمیکنم

مرینت: دروغ نگو 

زویی: باشه. بهت میگم. بعد از.. اعتراف کردن لوکا منو بو....سید

مرینت: ثاقعا

زویی: اره

مرینت: برات خیلی خوشحالم 

بعد از خوردن غذا رفتم اتاقم دیدم لوکا پیام داده

(لوکا_ زویی✓) 

_ سلام عزیزم چطوری(چه زود صمیمی شد😕😐) 

✓سلام لوکا. ممنون خوبم

_ میگم میای واسه مهمونی خرید کنیم. 

✓اره میام😍😊

ازش خداحافظی کردم قرار شد عصر باهم بریم خرید 

عصر

آرایش ملایم خیره کننده ای کردم لباسم رو پوشیدم و رفتم پایین. لوکا اومد سوار ماشین شدم سلامی بهش کردم و بعد رفتیم خرید.  از ماشین پیاده شدم  برای لوکا لباسی خریدیم حالا نوبت من بود.  ووقتی داشتم به لباسا نگاه میکردم چشمم به یه لباس ست دیدم که میتونم برای خودم و مرینت بخرم از لوکا خواستم از اون لباس برام بخره اونم قبول کرد. سایز منو مرینت تقریبا یکی بود . اون لباس بهم خیلی میومد امیدوارم به مرینت هم بیاد. 

لوکا منو رسوند خونه. رفتم  لباسام رو پوشیدم و رفتم تا شام رو درس کنم. 

از زبان مرینت 

سوار ماشین شدم و رفتم خونه به زویی سلام کردم و رفتم لباسم رو عوض کردم و رفتم پایین نشستم غذامو خوردم.  درطول خوردن شام هیچی به هم نگفتیم. 

بعد از شام

نشسته بودم که زویی چند تا لباس آورد 

زویی: ببین اینارو عصر با لوکا خریدیم واسه مهمونی.  مال ما سته بیا بپوش ببین چجوریه

مرینت: اوه باشه

رفتم اتاقم لباس رو پوشیدم و اومدم بیرون دیدم زوی هم لباسشو پوشیده

مرینت: چجوری شدم

زویی: خیلی قشنگ شده.  من چجوری شدم!؟  

مرینت: ..... 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

2652 کاراکتر

تمامید😊♥

لایک و کامنت فراموش نشه ♥💕

دوستون دارم💙

بای بای 💚💎