وبلاگ لیدی باگ

.....

M:ممنونم که بهم خبر دادی لوکا 

L:من دیگه باید برم مراقب خودت باش 

M:باشه بازم ممنون 

L:اگر کاری داشتی حتما بهم خبر بده 

M:باشه 

L:خداحافظ

M:خداحافظ

از زبون مرینت=M

M:بعد از اینکه لوکا رفت چشم هام رو بستم و خوابیدم و بعد از نیم ساعت با صدای باز شدن در چشم هام رو باز کردم و بیدار شدم یه مرد به همراه چند تا خانم وارد اتاقم شدن اون مرد دکتر بود و اون خانم ها پرستار بودن دکتر با دیدن من لبخندی زد و گفت.‌‌...

دکتر=D ، مرینت=M

مکالمه DوM

D:حالتون خوبه خانم دوپن چنگ

M:بله آقای دکتر بهترم 

D:خب سرمتون داره تموم میشه به پرستار ها میگم تا سرم جدیدی رو براتون وصل کنن و داخل هم چند تا آمپول تقوییتی بزنن شما تا چند روز باید داخل بیمارستان بمونید تا حالتون کاملا خوب بشه 

M:باشه ممنون 

از زبون راوی:دکتر میره و پرستار ها هم میرن و یکی از پرستار ها سرم مرینت رو عوض میکنه و طبق گفته ی دکتر برای مرینت آمپول تقوییتی داخل سرمش میزنه که مرینت از پرستار میخواد تا کمکش کنه و بشینه پرستار هم به مرینت کمک میکنه تا بشینه و بعد میره بعد از رفتن پرستار سابین پیش مریمت میره و میگه 

مکالمهSوM

S:حالت خوبه دخترم

M:ممنونم بهترم ببخشید اگر شما و پدر رو نگران کردم 

S:این طوری نگو عزیزم ، راستی مرینت یه نفر اومده تا تو رو ببینه 

M:اون فیلیکسه درسته 

S:آره اما تو از کجا میدونی 

M:لوکا بهم گفت 

S:خب اون میخواد تو رو ببینه و الان پیش پدرت هستش بهش بگم بیاد پیشت 

M:آره مشکلی نیست بهش بگید بیاد 

S:باشه عزیزم

از زبون راوی:سابین پیش تام و فیلیکس میره و به فیلیکس میگه که میتونه پیش مرینت بره و اون رو ببینه فیلیکس با این حرف سابین خوشحال میشه و به سمت اتاق مرینت میره و در اتاق مرینت رو باز میکنه و.....

از زبون مرینت=M

M:مادرم از اتاقم بیرون میره تا به فیلیکس بگه که میتونه به دیدنم بیاد داشتم به حرف های لوکا فکر میکردم که یک دفعه در اتاق باز میشه و من یه پسر با قد بلند ، موهای طلايي و چشمایی سبز رو دیدم که با دیدن من بهم لبخند زد و وارد اتاقم شد و در اتاق رو بست درسته اون فیلیکس بود پسر خاله آدرین اون واقعا شبیه آدرین بود داشتم به فیلیکس همین طوری نگاه میکردم که .....

خب اینم از این پارت 

اگر این پارت حمایت نشه خبری از پارت بعدی نیست

شرط پارت بعدی 

44تا کامنت و 15تا لایک