بازی عشق p¹²

. 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. · 1402/09/25 14:09 · خواندن 5 دقیقه

برو ادامه 

 جونگ کوک که تازه متوجه قضیه شده بود به خودش اومد و لب زد   

 

_ گ..گوشی... گوشیم ..ک...کو. 


سریع بلند شد و با سرعت زیاد از پله ها پایین رفت و به سمت تلفن کوچیک توی پذیرایی رفت.
زود از روی میز عسلی برش داشت و با دستای لرزون شماره ی دکتر مین دکتر شخصی ای که خانواده در اختیارش گذاشته بودن گرفت :

بعد از سی ثانیه دکتر مین با صدایی که ازخواب دورگه شده بود جواب داد


= الو.......


جونگ کوک با صدایی که توش استرس موج میزد با نفس نفس گفت :


_ خواهش میکنم زود خودت رو برسون ... بدووو


جمله ی آخرش رو با داد نسبتا بلندی گفت که دکتر مین به خودش آمد و گفت :


= جونگ کوکا ... حالت خوبه ؟


_ فقط زود باش ... حالم اصلا خوب نیست .


جونگ کوک بدون اینکه منتظر جواب دکتر بمونه تلفن رو قطع کرد و به سرعت سمت اتاقش رفت .
بعد از پنج دقیقه صدای در آمد.
جونگ کو رفت و در رو باز کرد .
دکتر مین با چهره ای که پر از سئوال بود به جونگ کوک خیره شد و گفت :

= جونگ کوک .. چیشده


جونگ کوک به سمت پشت برگشت و به سمت اتاق رفت و گفت :


_ دنبالم بیا.

یونگی از اینکه جونگ کوک جوابش رو نداد اخمی کرد و گفت :

=خرگوش بی مصرف.


دنبال جونگ کوک به سمت اتاق حرکت کرد و داخل اتاق رفت اما با چیزی که دید خشکش زد.
دخترک بی جونی روی تخت جونگ کوک ولو شده بود . با پته پت گفت :


= این دیگه کیه



جونگ کوک نگاه نگرانش رو دوباره به صورت شوگا داد و گفت :


_ خواهش میکنم زودتر.


یونگی باشه ای گفت و به سمت دخترک رفت.
جونگ کوک سمت در رفت و در رو باز کرد و بیرون رفت.
روی مبل توی پذیرایی ویلا نشسته بود و با دستش شقیقه هاش رو ماساژ میداد.
بعد از چند دقیقه صدای در اتاق امد و بعدش چهره ی یونگی از روی پله ها نمایان شد.
جونگ کوک از روی مبل قرمز رنگ بلند شد و به سمت یونگی رفت و گفت:


= دکتر .. چی شد؟؟؟
 

 

بچه ها نظرات بالا باشه  

 

دوستون دارم ❤️😉