رمان عشق بی پایان پارت 13

𝒜.ℛ 𝒜.ℛ 𝒜.ℛ · 1402/09/25 13:23 · خواندن 2 دقیقه

براتون پارت جدید آوردم امیدوارم خوشتون بیاد 💋❤

(فردای آن روز) ♡
از زبان زویی 
بلند شدم دیدم بغل مرینت خوابم برده واقعا خوشحال بودم که زویی منو بخشیده دیدم  مرینت هم بلند شد
زویی: سلام صبح بخیر 
مرینت:.. سلام زویی صبح تو هم بخیر
زویی: بیا بریم صبحونه بخوریم
از اتاق خارج شدیم ولی مامان و بابا نبودن با مرینت صبحونه رو آماده کردیم مرینت رفت اتاق بابا و مامان تا بیدارشون کنه 
زویی: مرینت روشون آب نپاشی
مرینت:نگران نباش
از زبان مرینت
رفتم اتاقشون ولی هیچکس نبود فقط یه کاغذ روی میز بود برداشتمش (سلام مرینت و زویی. من و پدرت قرار بود2روز دیگه بریم نیویورک ولی مشکلی پیش اومد برای همین امروز میریم لطفا مراقب خودتون باشین دوستون دارم❤)
کاغذ رو زود برداشتم و رفتم پیش زویی
مرینت: زویی بیا اینو بخون 
زویی: باشه

از زبان زویی 
باورم نمیشد آخه کجا رفتند اصلا چرا به ما نگفتن. 
مرینت: خب فکر کنم باید توی این چند روز خودمون آشپزی کنیم
زویی: اره. فکر میکنی چند روز تو نیویورک می مونن
مرینت: نمیدونم. خب این حرفارو ول کن بیا صبحونه مون رو بخوریم
زویی: باشه
صبحونه رو خوردیم بعد مرینت منو به دانشگاه رسوند 
از زبان مرینت 
زویی رو رسوندم و رفتم شرکت. که آدرین رودیدم که اومد سمتم
آدرین: سلام 
مرینت: سلام
آدرین: با خواهرت آشتی کردی
مرینت: اره 
آدرین: اها باشه 
مرینت: میشه امروز زود تر برم خونه
آدرین: چرا
مرینت: مامان و بابا رفتن مسافرت برای همین باید چند روزی من و زویی آشپزی کنیم چون زویی به دانشگاه میره من ناهارو میپزم و اون شام رو
آدرین: اها باشه میتونی زودتر بری
مرینت: خیلی ممنون
بعدش رفتم داخل اتاقم و کار رو شروع کردم بعد از کار رفتم اتاق آدرین و بهش گفتم که میرم خونه بعد رفتم سوار ماشین شدم و رفتم خونه لباسام رو عوض کردم و رفتم آشپزخونه و شروع کردم به آشپزی کردن

از زبان زویی
بعد از اینکه دانشگاه تموم شد رفتم خونه دیدم مرینت داره آشپزی میکنه
زویی: سلام
مرینت: سلام.  برو لباسات رو عوض کن بیا سفره رو بچین 
زویی: باشه
رفتم لباسام رو عوض کردم بعد رفتم دیدم بوی خوب غذاش همه جا پیچیده چه بوی خوبی داره 
مرینت: بیا سفره رو بچین تا سفره رو بچینی غذا آماده میشه
زویی: چشم
مرینت: آفرین 
زود سفره رو چیدم و مرینت غذا رو آورد نشستیم غذارو خوردیم وقتی غذا میخوردیم هیچ حرفی نزدیم بعد منو مرینت ضرف ها رو جمع کردیم و روی کاناپه  نشستیم و کمی فیلم دیدیم وسط فیلم دیدن خوابمون برد.....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

2353 کاراکتر

امیدوارم خوشتون اومده باشه 

لایک و کامنت فراموش نشه❤

 

بایی👋🏻👋🏻💎