P7 💔 NI don't want to be strong
سلام بچه ها من بعد از سه روز تو خماری کاشتن شما اومدم پارت بدم 🤣❤️
دیدم آلیور داره از پله ها میاد بالا و به سمت اتاق عمو میره
یعنی واقعا خودم ریختم پشمام موند آخه اون اینجا چه شکری یم هم میخوره اونو سسنه به عمو کایلو
الیور : سلام حال عمو چطوره ؟
زن عمو : خوبه ممنون که اومدید ولی شما اینجا چیکار میکنید ؟
آلیور : ها ؟ نمیدونم حس کردم باید بیام
من: الهی خودت حست باهم برین به درک (آروم)
الیور: چرا اونوقت ؟
ای وایی حرفم رو شنید زمین دهن باز کن منو بخور
الیور رفت داخل عمو
خودمو روی صندلی نشوندم و کلاهم رو تا جایی که میومد رو صورتم کشیدم آخه چرا من لال نمیشم
بعد چند دقیقه آلیور از اتاق عمو بیرون اومد و دکتر و پرستار وارد اتاق شدن
و استرس های من دوباره شروع شد دلم میخواست یکی رو بغل کنم آلیور که عمرا شاید زن عمو رو بغل میکردم
زن عمو: عزیزم من دیگه طاقت اینجا موندن ندارم میرم خونه لطفا تو و آلیور اینجا بمونید
من : ولی..
زن عمو : لطفا
من: چشم
زن عمو به سمت در خروجی بیمارستان رفت و از اونجا بیرون رفت
الیور: یعنی من انقدر بدم ؟
من : چی ؟ چرا اینو میگی ؟
الیور: اینکه تو میگی برم به درک از اینکه پیش من باشی آنقدر بدت میاد حتما سکته ی عمو هم تقصیر منه دیگه
با حرفش جا خوردم و کمی به حرفام فکر کردم شاید واقعا رفتار درستی نداشتم
من : نه من از اون حرف منظوری نداشتم
فقط یکم عصبانی بودم چون....چون
الیور: چون من یه طرد شدم به عمو ربطی ندارم
من : نهههههههههه اصلا منظورم این نبود
سکته ی عمو هم تقصیر تو نیست فقط به خاطر فشار زیاد به بدنش هست
الیور: تکذیب میکنم
من : ای درد
من روی صندلی نشسته بودم و الیور به ستون نزدیک اتاق عمو تکیه داده بود و منتظر بود
دکتر از اتاق خارج شد و قیافه غمگینی به خودش گرفته بود که باعث شد بترسم
دکتر: ضربان قلب بیمار پایین اومده
من: یعنی ممکنه زنده نمونه ( با بغض)
دکتر: شاید خانوم ولی لطفاً فعلآ به کسی چیزی نگید
ما تمام تلاشمون رو میکنم تا اونو به شما برگردونیم
دکتر رو به الیور کرد و گفت: شما نسبتی با بیمار دارید ؟
الیور: بله من پسر شونم
دکتر: نگران نباشید من قول میدم اقای وین بی
حالش خوب میشه
دکتر اینو گفت و به سمت دفترش رفت
روی صندلی نشستم و از استرس به خودم میپیچیدم
نکنه عمو بمیره اینو چطوری به زن عمو بگم ؟
من نمیخوام دوباره یتیم بشم 💔
سرم به بالا آوردم و نگاهی به اتاق عمو کردم
سایه پرستار ها از پشت در نمایان بود
که مثل مرغ پر کنده تو اتاق میچرخیدند
انگار اونا هم اندازه من استرس داشتن
حق داشتن البته
دوباره سرم رو پایین بردم و توی خودم رفتم
از لحظه ای که وارد بیمارستان شده بودیم بغض گلوم رو فرا گرفته بود و ول نمیکرد
توی همین فکرا بودم که حس کردم کسی بغلم کرده
اونقدر استرس داشتم که سرم رو بالا نیاوردم
و برام مهم نبود یه جورایی یه آرامش کوچیکی داشت ذره ذره تو وجودم میومد و آروم میشدم
اینجوری حداقل بیشتر میتونستم خودمو برای ازدست دادن عمو آماده کنم
الیور: لازم نیست آماده چیزی باشی اون حالش خوب میشه
من : خوب میشه ی چی خود دکتر گفت ضربان قلبش پایین و پایین تر میاد
الیور: ولی نگفت دیگه بالا نمیره
من: ولم کن بابا این قضیه هیچ ربطی به تو نداره
الیور: ربط داره اون پدر منه
من: نیست اون پدر تو نیست
الیور:....
برای لحظه ای نفهمیدم چی گفتم اما عصبانیم تمومی نداشت
من : ولم کن عوضیییییی اینا همش تقصیر توعه
تا قبل اینکه به دیدنش بری حالش خوب بود
همینکه ترو دید حالش بد و بدتر شد
حق داشت از خودش طردت کنه تو هرجا بری بدبختی میاری
مهم نبود دارم چی میگم انگار فقط دنبال ی مقصر
یودم که خودمو قانع کنم
الیور فقط داشت بهم نگاه میکرد انگار فهمیده بود
که چه مرزی دارم اما نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم
الیور: اینارو از ته دل نمیگی تو فقط ترسیدی
من : شاید از کجا آنقدر مطمئن میگی
الیور: چون این بلا سر خودم اومده وقتی مادرم مرد
پدرم مثل تو دنبال یکی بود که با سرزنش کردنش
خودشو قانع کنه و از غمش کم کنه ولی جوابی نگرفت
من : تو تو چرا دنبال کسی نگشتی که سرش غر بزنی و خودتو خالی کنی
الیور: چون هیچکس از اطرافیانم مقصر نبود اون یه قتل بود
و فقط یه مقصر داشت کسی که هیچوقت نفهمیدم کیه
نمیتونم برای کار اون بقیه رو سرزنش کنم
من : تو بهتر از بقیه با اینجور قضایا کنار میای
الیور: شاید حالا میخوای همونجا وایستی یا میشینی ؟
من : شما پاشو من بشینم
الیور: مگه من شاخ دم دارم
من : نه ولی نمیخوام
الیور: ایا فکر میکنی بنده میخوام ترو بخورم ؟
من: شاید
الیور داشت چپ چپ نگاهم میکرد در اخر گرفتم نشستم کنارش
و یهو فکر پول بیمارستان اومد تو سرم
از کجا بیارم یعنی پولی که دارم کافیه ؟
شاید از کسی قرض بگیرم مثلاً از همین دسته طی که کنارم نشسته
صدای بوقی تو بیمارستان بلند شد وقتی یه بیمار میمرد
این صدا میومد با ترس به اتاق عمو چشم دوختم ولی خداروشکر از اونجا نبود
اما بازم یکی خانوادشو از دست داده بود
شاید من نبودم اما یکی امروز از دنیا رفت
نگاهم رفت سمت الیور چرا داشت لبخند میزد
من : چرا داری میخندی ؟ یکی مرده تو اینو میفهمی
الیور: البته که میفهمم ولی چه گریه کنم چه بخندم اون مرده پس کاری ازم ساخته نیست
من : احمق تو واقعا احمقی
الیور: باشه ولی بعداً به حرفم میرسی
چندتا دکتر با عجله به سمت اتاق عمو رفتن
یعنی اونم داشت میمرد ؟
نه این امکان نداره نمیشه
از ترس آلیور رو بغل کرده بودم و مثل بچه ها پشتش قایم شده بودم
چند ساعت بعد......
به خودم اومدم و دیدم تو بغل آلیور خوابم برده
ولی الیور بیدار بود و به اتاق عمو نگاه میکرد
ساعتم رو نگاه کردم تقریباً ۴ صبح بود
الیور: بیدار شدی ؟
من: اره تو چرا عین جغد بیداری ؟ اصلا چرا اینجایی ؟
الیور: وقتی یکی مثل بچه تو بغلم خوابیده کدوم گوری برم ساعت ۴ صبح ؟
از حرفش خندم گرفت کمی چشم هام رو مالیدم بیمارستان تقربیا خالی بود بغیر از من و الیور کسی تو سالن نبود پرستار ها پیش بیمار ها بودن
من: حال عمو چطوره ؟
الیور: عالیه ه زودی مرخص میشه کارای مرخص شدن انجام شده
من: وایسا کی پولشو داده ؟
الیور: من ، کی بده ؟
من : خیلی متاسفم ممنون که کمک کردی
الیور: اشکالی نداره و البته کار خاصی نکردم
کمی بعد عمو بیدار شد من و الیور چندتا فرم امضا کردیم و عمو رو با تاکسی به خونه بردیم
زن عمو خواب بود عمو رو بی سر و صدا بردیم بالا
عمو : خیلی ازتون ممنونم
من : عمو از من تشکر نکنید آلیور بیشتر کارا رو انجام داد
عمو : باشه دخترم ولی تو و زن عمو هم کم زحمت نکشیدید خیلی خوشحالم که دوباره باهم خوب شدین
الیور: من دیگه باید برم شرمنده
عمو : خداحافظ پسرم
من : خداحافظ الیور
الیور پایین رفت و از خونه خارج شد دارو های عمو رو بهش دادم لباس هامو عوض کردم و خوابیدم
نمیدونم چرا اما وقتی آلیور رو میدیدم یه حسی توی دلم میچرخید
نکنه دوسش دارم ؟ نه عمرا اصلا نمیشه
تو همین فکرا بودم که خوابم برد
فردا صبح.....
برای پارت بعد ۱۰ لایک و ۱۲ کامنت
خب دیگه دوستان دهنم صاف شد اینهمه نوشتم لطفا لایک و کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده ❤️
و به نظرتون اون حسی که تو دل می میچرخه چیه ؟
#برای_زحمات_نویسندگان_ارزش_قائل_شویم
هرکسی پارتو بخونه و لایک و کامنت نذاره همجنس گرایست 😈