رمان عشق حقیقی f2 p1
سوپرایز
گفته بودم نمیدم ولی دادم 🤓
۱ ماه بعد
#مرینت
باید برم دنبال ماریا ولی میخوام برم خونه آلیا
بزار زنگ بزنم به آدرین بره دنبالش بیارتش
م : الو آدرین
آ : سلام عشقم
م : کجایی ؟ میتونی بری دنبال ماریا ؟
آ : باشه میرم بای
م : بای
#مرینت
دیدم آلیا داره زنگ میزنه
م : سلام آلیا
آل: سلام مرینت چطوری ؟
م: تنک توچطوری
آل : منم خوبم . زود باش بیا مراسم داره شروع میشه
م : واقعا ؟ اومدم
آل : کاری نداری ؟
م : نه مرسی بای
آل : فعلا
#آدرین
رفتم ماریا رو از پارک آوردم (ماریا با پرستارش رفته بوده)
وقتی رسیدم دیدم مرینت نیست .
حتما رفته بوده خونه آلیا
ماریا :بابا بیا بازی کنیم .
آ : باشه ، چی باشه ؟
ماریا: بیا این بازی ...
آ : باشه ❤😍
۲ساعت بعد
#آدرین
ماریا خوابش برده بود
دینگ دینگ زنگ زدن
عه پرستار ماریا بود
پرستار : سلام آقای آدرین
آ : سلام خانم بورژوا
خانم بورژوا : عامم ماریا خوابه ؟
آ : بله خوابه
آ : ای وای ببخشید دیرم شده باید برم ..
خانم بورژوا : خدانگهدار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۳۸ کارکتر
سعی میکنم پارت بعد رو به ۵۰ کارکتر برسونم
راستی بگید ببینم این فصل خوبه یا فصل قبل ؟
بای