پنج شب در کنار فردی. بخش دوم (۱۹)

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1402/09/24 02:09 · خواندن 3 دقیقه

«خیزش اسپرینگ ترپ» پارت نوزدهم

سال ۱۹۸۴

 

... «ما همه امروز در اینجا گرد هم آمده ایم تا پیکر کوچک این طفل بی گناه را رهسپار دیار ابدیت کنیم و برای او از جانب پدر آسمانی طلب مغفرت کنیم، هر چند که او پاک به این دنیا آمد و پاک از این دنیا رفت. به نام پدر، پسر و روح القدس...» 

کشیش این جملات را گفت و سپس صلیب کشید. همه کسانی هم که اطراف قبر کوچک شارلوت جمع شده بودند نیز صلیب کشیدند. 

هنری با چشمانی گود افتاده به سنگ قبر کوچک دخترش نگاه کرد. مادر شارلوت اشک می‌ریخت، نمی‌توانست جلوی گریه خود را بگیرد. 

بقیه مهمانان هم در سوگ این زن و مرد شریک بودند. مرگ این کودک بی گناه ضربه سنگینی به همه آنها وارد کرده بود...

... اما چند متر آنطرف تر، دور از مهمانان دیگر، مردی ایستاده بود که این ضربه را وارد کرده بود... ویلیام لبخند بزرگی به لب داشت و از تماشای این منظره لذت میبرد... 

 

____________________________________________ 

 

شارلوت داشت به قبر خودش نگاه میکرد. منظره عجیبی بود. او حتی می‌توانست زیر سنگ قبر را هم ببیند: مشتی خاک سیاه رنگ، یک تابوت چوبی قهوه‌ای و البته بدن خودش که باد کرده و رنگ پریده بود.

شارلوت با خودش گفت:« خدا رو شکر که مامان و بابا نمیتونن این چیزا رو ببینن...» سپس سر خود را بالا آورد و به چهره غمگین و افسرده پدر و مادرش نگاه کرد. 

صورت پدرش مثل یک تکه سنگ، بی حس و خشک شده بود، حالت چشمانش طوری بود که انگار دیگر اشکی در آنها باقی نمانده...

... شارلوت آن سوی قبرستان را نگریست. کمی آنطرف تر، ویلیام ایستاده بود و داشت به پدر و مادرش می‌خندید.

عمو ویلیام عوضی و پست فطرت داشت از عذاب کشیدن پدر و مادرش لذت می‌برد. 

شارلوت رفت و مقابل ویلیام ایستاد. به آن چشمان ترسناک خیره شد و گفت:« من ازت انتقام میگیرم عمو ویلیام...» 

شارلوت چشمان خود را بست و لحظه بعد در رستوران فردی بود. 

شارلوت از میان میز ها و صندلی ها گذشت و خود را به انباری رساند. از در انباری رد شد و درست وسط اتاق انباری ایستاد. 

گوشه اتاق، یک انیماترونیک قدیمی افتاده بود، بدنی بلند و مشکی رنگ داشت، و صورتش سفید بود با لب های قرمز و خط چشم های بنفش که مثل اشک از زیر چشمانش سرازیر شده بود. 

شارلوت به آن انیماترونیک قدیمی نزدیک شد و زیر لب به آن گفت:« سلام پاپت...» 

 

 

 

 

« تا بعد »