⭐ ستاره ای از جنس ماه 🌕 p1
سلااام بچه ها 😃 من فاطی هستم، نویسنده جدید وب. آبجیه پروفایل (یانگ) 😘 هستم و 16 سالمه. به میراکلس و چیزای فانتزی علاقه دارم 🍭❄️ امیدوارم دوستای خوبی باشیم :)
این اولین پست و رمان من هست. رمان نوشته خودم نیست و کپیه... و اینکه این پارت آزمایشی هست؛ بگید که ادامش بدم یا نه ✨🔮
⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐
یکی تویی و یکی من...
بااین ماه که هنوز هم این شهر را تحمل میکند...
همین سه تا بس است...
حتی اگر ماه هم نبود...
من قانعم...
به یک تو و یک من...
مگر میان تو و ماه فرقی هست؟!
ای کاش بود...
آن وقت شاید همه چیز جز تو معنایی داشت...
اما... حالا که ندارد...
حالا همه چیز تویی...
تمام شعرهایی که با عشق میخوانم...
تمام روزهای خوب...
تمام لبخندهای من...
تمام گناه های با لذت...
تمام زندگی...
همه چیز تویی...
چیز دیگری هم جز تو بود...
فدای یک تبسمت...!
🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕🌕
" به نام یگانه بهانه هستی"
_ پاشو رها... بلند شو ببینم... چقدر میخوابی دختر؟! پاشو!!... دیر شده!
این دیگه کیه کله ی صبحی؟؟؟...
انگار فکرمو بلند گفتم چون یارو درحالیکه ادای دخترای لوسو درمیاورد گفت:
_ ارغوان هستم... از آشنایی تون خوشبختم و شما؟؟!! (و بعدش دوباره صداش جدی شد وعصبی گفت :) پاشو ببینم... تو متو نمیشناسی؟!!!!!! جلسه معارفه راه انداخته واسه من... پاشو... دیر شده!
دهه... یه امروزو میخواستیم کلاسارو بپیچونیم و نریما... این خانوم اومده مارو با خودش ببره...
چشمامو باز کردم و روی تخت نشستم کلافه گفتم:
_ اه... اری... من حوصله دانشگاه ندارم! بیخیال شو.
_ یعنی چی حوصله دانشگاه نداری؟!
_ یکی اینکه حسش نیست! بیخیال شو دیگه ارغوان.
_ امروز با حسینی کلاس داریما!
_ خب داشته باشیم.
_ خب داشته باشیم؟! تو میفهمی چی داری میگی؟ دلت میخواد سرمون رو ببره بزاره رو سینه مون؟!
پتو رو روی سرم کشیدم و با لحن خواب آلودی گفتم: اون هیچ کاری از دستش برنمیاد!
_ رها!! ! اذیت نکن دیگه. پاشو!
_ بیخیال شو! دیشب دیر خوابیدم، الانم خوابم میاد. سرمم درد میکنه!
_ چه غلطی میکردی که دیر خوابیدی؟!
همونطور که چشمام بسته بود و سعی میکردم بخوابم، با شیطنت گفتم: داشتم با آقامون اس بازی میکردم، نفهمیدم زمان چجوری گذشت! عشقه دیگه!
ارغوان خندید و به سمتم اومد. پتو رو از روی سرم کنار کشید و گفت:
_ پاشو ببینم! خر خودتی... خدا پس کله ی هیچکی نمیزنه که بیاد بشه آقای تو!
چشمامو باز کردم و با شیطنت گفتم! خیلیم دلش بخواد! دختر به این ماهی! مثل پنجه ی آفتاب میمونم.
ارغوان با خنده گفت: تو از خودت تعریف نکنی، کی تعریف کنه؟!
خندیدم و گفتم: عزیزم من چه از خودم تعریف کنم، چه نکنم، تعریفی هستم!
_ اوهو! اعتماد به سقف تون تو طحالم خانوم!
بعد از گفتن این حرف، در حالی که داشت پتورو جمع میکرد گفت: پاشو ببینم! مرده شور اون ریختتو ببرن! میدونی ساعت چنده؟! 7:45!
دهن باز کردم تا چیزی بگم که با چشم غره ی عصبی ارغوان روبه رو شدم. واسه همینم سریع، از روی تخت بلند شدم و بعد از شستن دست و صورتم در عرض یک ثانیه حاضر و آماده بودم!
یه مانتوی قهوه ای پوشیدم با یه شلوار جین قهوهای سوخته. مقنعه کرم رنگمم سرم کردم و چهارتا شیویدو ریختم بیرون. اهل آرایش نبودم و در ضمن، وقتشم نداشتم... پس بیخیالش شدم و رو به ارغوان گفتم:
_ بریم؟؟!!
ارغوان سری تکون داد و گفت: بریم که دیر شد!
باهم از اتاق خارج شدیم.
خونه ما جوری بود که برای بیرون رفتن از خونه باید از روبه روی هال میگذشتی و به این شکل آشپزخونه کاملا به هال دید داشت.
مامان و بابا و اشکان درحال صبحونه خوردن بودن. مامان تا من و ارغوان رو از پشت اُپن دید، با یه لبهند مهربون روی لبش رو به ارغوان گفت:
_ بلاخره تونستی بیدارش کنی عزیزم؟! بیاید یه چیزی بخورین بعد برین!
ارغوان لبخندی زد و گفت : نه دیگه خاله مرین! دیرمون شده.
اشکان درحالیکه که داشت چایی و سر می کشید، رو به من گفت: رها، امروز عصر بیام دنبالت یا با ارغوان میای؟!
نگاهی بهش انداختم و گفتم: با اری میام...
مامان چشم غره توپی بهم رفت و گفت: اری چیه دختر؟! ارغوان اسم به این قشنگی داره، اون وخ تو بهش میگی اری؟!
روبه مامان گفتم: مامان بیخی! کلی صبحی دوباره غلط تلفظی نگیر! خانوم بودن باشه برای بعد! خداحافظ.
و بعد از گفتن این حرف، خیلی سریع از در خونه خارج شدم و به حیاط رفتم تا مامان مهلت جیغ و داد کردن پیدا نکنه!
ارغوانم خداحافظی کرد و باهم از خونه خارج شدیم.
**********
انگشت مبارک را بر لایک بکوب 😔👍🏻