💜بدون تو💜
پارت 12
اون شب تا صبح من و آدرین نتونستیم بخوابیم با هم حرف می زدیم و لبای همو می خوردیم آنقدر عاشق آدرین بودم که هیچ بوسه یا سکسی نمی تونست توصیفش کنه شب که تموم شد و خورشید طلوع کرد پاشدم و پنکیک درست کردم پنکیک با بلوبری و موز غذای محبوب آدرین بود و منم خیلی دوست داشتم لارا هنوز خواب بود وقت دکتر امروزش رو کنسل کرده بودم تا بیشتر کنار آدرین وقت بگذرونه دلم برای لارا می سوخت کاش بیشتر کنار پدرش می موند اما بیشتر از اون دلم برای خودم می سوخت بعد از رفتن آدرین لارا حسابی گریه و زاری می کنه و منو به فنا میده
آدرین بهم گفت به چی فکر می کنی
گفتم به تو بی معرفت تویی که می خوای منو با این دنیای بی رحم تنها بزاری
بغض کردم
آدرین بهم گفت فکر می کنی من دوست دارم برم فکر کردی دوست دارم تویی که بیست سال برای بدست آوردنت تلاش کردم رو تنها بزارم و برم تویی که از وقتی دیدمت هدف زندگیم به دست آوردند بود
هر دومون شروع به گریه کردن کردیم لارا هم گریه کرد لارا رو برداشتم و با سینه هام به شیر دادم آدرین خندید و گفت لارا این سینه هارو از من دزدیده یا من این سینه هارو از لارا دزدیدم
خندیدم و گفتم جفتتون این سینه هارو از من دزدیدین بعد با آدرین حسابی خندیدیم و اون گفت اگه بر نگردم چی اگه...... سرش داد زدم یعنی چی تو بر می گردی و منو و لارا رو خوشبخت می کنی گفت دارم میگم اگه
گفتم اگه مگه نداریم همین که گفتم
برای ناهار با آدرین رفتیم رستوران و بعد بستنی خوردیم و بر گشتیم توی خونه با آدرین حرف زدیم الیا و نینو اومدن خونمون و خیلی خوش گذشت .......
شرط پارت بعد 15کامنت
بنظرتون رمان رو تموم کنم ؟؟!